گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را

کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را

تلخ می‌گویی و من می‌بینمت از دور و بس

زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را

غنچهٔ دل ته به ته بی‌گلرخان خونست از آنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را

شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را

عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر

پرده حیرت نبندد دیده ادراک را

جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - تتبع مخدومی نورا

 

سوزی‌ام ، تا برفروزی رویِ آتشناک را

ساز  آتش‌گیرهٔ آن شعله، این خاشاک را

از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل

گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را

گَردسان خیزد زمین، زان رو که در وقتِ خَرام

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

آنکه نور دیده سازد روی آتش‌ناک را

سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را

گر دل آدم نبودی جلوه‌گاه حسن او

با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را

آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان

[...]

اهلی شیرازی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را

خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را

تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز

آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را

در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام

[...]

میرداماد
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را

شسته‌ام از آتش خود کینهٔ خاشاک را

حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک

در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را

آسمان کودن‌پرست و ما همه فطرت‌بلند

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

نیست از زخم زبان غم عاشق بی باک را

سیل می روبد ز راه خود خس و خاشاک را

پیش خورشید قیامت ابر نتواند گرفت

زلف چون پنهان کند آن روی آتشناک را؟

بخیه انجم بر دهان صبح نتوانست زد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

هر تُنُک‌ظرفی ننوشد خونِ گرمِ تاک را

جامی از فولاد باید آبِ آتشناک را

عقدهٔ دل را به زورِ اشک نتوان باز‌ کرد

گریه نتواند گره از دل گشودن تاک را

عقل در اصلاح ما بیهوده می‌سازد دماغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

از بلندی مانع گردش شود افلاک را

گر زمین بیرون دهد آسودگان خاک را

نیست از زخم زبان پروا دل بی باک را

می کند آتش عبیر پیرهن خاشاک را

عشق فیض صبح بخشد سینه های چاک را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

مورم اما خوشه چین خرمن دونان نیم

می کنم شکر به اکسیر قناعت خاک را

عالمی از راستگویی دشمن ما گشته اند

ما چه می کردیم چون آیینه لوح پاک را

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را

آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را

چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی

دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را

شوق آتش تا نسازد خلق را گرم گناه

[...]

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

حرص افزون می شود از مرگ ما افلاک را

می شمارد دام رزق دیده خود خاک را

دشمنی با سرکشان کردن سر خود خوردن است

زیر دست شعله سازد صف کشی خاشاک را

پا ز حد بیرون نهادن قطع پیوند خود است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۱ - حمامی

 

شوخ حمامی که دارد آب آتشناک را

هر سحر فریاد دارد عاشق ناپاک را

سیدای نسفی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۳ - به میرزا اسمعیل هنر نوشته

 

تازه کن پیوستگی آن کهنه پیمان تاک را

بگسل این پیوند نو پیوسته تریاک را

آبی از خم خانه کن بس پشته ها اندوه را

تابی از می سوختن بس دشت ها خاشاک را

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode