هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را
شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را
عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر
پرده حیرت نبندد دیده ادراک را
جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کمترین صید توام پیش سگان خود فکن
گر نیم لایق که آلایی به من فتراک را
جامه جان چاک شد تاری ز پیراهن ببخش
کز چنان رشته توان پیوند کرد این چاک را
دامن خرگه برافکن ای مه خرگه نشین
ورنه خواهد سوخت آهم خیمه افلاک را
خاک شد بر رهگذارت جامی و هرگز نیافت
آن شرف کز سایه سرو تو باشد خاک را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و عشق اشاره میکند و از جذابیت و درخشش معشوق سخن میگوید. او بر اهمیت درک واقعی زیبایی تأکید دارد و این که عشق و زیبایی میتواند جان و عقل را روشن کند. شاعر همچنین به روح و پاکی وجود معشوق اشاره میکند که فراتر از جنبههای ظاهری است. او خود را در مقامی پایینتر از معشوق میبیند و از او میخواهد تا به او لطف کند. به دنبال این درخواست، شاعر احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق ابراز میکند و از خطر سوختن زیر آتش عشق هشدار میدهد. در انتها، او به ناکامی در دستیابی به چیزی والاتر از معشوق اشاره میکند، زیرا زیبایی معشوق درخت سایهگستر است که بر سر دیگران سایه میافکند.
هوش مصنوعی: هر لحظه مانند گل چهرهای درخشان و آتشین میافروزی و شعلهای که در کاه و خاشاک میزنی، نشان از قدرت و شجاعت تو دارد.
هوش مصنوعی: اگر حجاب و حیرت از دیدگان کنار برود، عقل میتواند زیبایی تو را بهتر درک کند و روشن شود.
هوش مصنوعی: روح و جان تو خالص و پاک است و این بدن تو تنها پوششی است که بر تن داری. بنابراین، به جان پاکت هزاران بار درود و تحسین میفرستم.
هوش مصنوعی: هرچند که من کمترین شکار تو هستم، ولی آن را به سگان خود واگذار کن. اگر من شایستگی ندارم، چرا به من زنجیر و دام خود را میدهی؟
هوش مصنوعی: جامه جانم دچار آسیب و پارهپاره شد، اما از تو میخواهم که با لطف و رحمت خود کمکی کنی تا بتوانم این آسیب را ترمیم کنم.
هوش مصنوعی: ای ماه که در خرگاه نشستهای، دامن خود را کنار بکش؛ وگرنه آه من به آسمانها آسیب میزند و آن را میسوزاند.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، جامی از خاک بر زمین افتاده و هرگز نتوانسته است آن ارزش و مقام را به دست آورد که سایه درخت سرو تو به خاک میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ میگویی و من میبینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را
غنچهٔ دل ته به ته بیگلرخان خونست از آنک
[...]
سوزیام ، تا برفروزی رویِ آتشناک را
ساز آتشگیرهٔ آن شعله، این خاشاک را
از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل
گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را
گَردسان خیزد زمین، زان رو که در وقتِ خَرام
[...]
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او
با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان
[...]
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
[...]
گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را
حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک
در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را
آسمان کودنپرست و ما همه فطرتبلند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.