هر تُنُکظرفی ننوشد خونِ گرمِ تاک را
جامی از فولاد باید آبِ آتشناک را
عقدهٔ دل را به زورِ اشک نتوان باز کرد
گریه نتواند گره از دل گشودن تاک را
عقل در اصلاح ما بیهوده میسازد دماغ
چوُن جنونِ دوری از سر میرود افلاک را؟
صائب از فکرِ گلوسوزِ تو لذّت میبرد
هر که میداند زبانِ شعلهٔ ادراک را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان پیچیدگیهای روحی و عاطفی انسان میپردازد. شاعر میگوید برای احساساتی عمیق و قوی مانند درد و غم، باید ابزار مناسبی داشت و تنها اشک نمیتواند گره از مشکلات بگشاید. عقل در تغییر وضعیت و اصلاح امور در این زمینه ناکارآمد است و زمانی که عشق و جنون به وجود میآید، انسان به آسمانها میرسد. در نهایت، شاعر به لذت بردن از احساسات و درک عمیقتر زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر کس نمیتواند از طعم لذیذ و غنی شراب بهرهمند شود، باید برای نوشیدن چیزی که ارزشمند است، از ظرفی مقاوم و مناسب استفاده کند.
هوش مصنوعی: مشکلات عاطفی را نمیتوان با گریه کردن حل کرد؛ اشک به تنهایی نمیتواند دردی را از دل برطرف کند، مانند اینکه نمیتوان از اشک برای آزاد کردن یک تاک استفاده کرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد عقل در بهبود وضعیت ما تلاش بیفایدهای میکند، زیرا زمانی که از حالت جنون و عدم تعادل خارج میشویم، در واقع به مراتب بالاتری میرسیم و افلاک را درک میکنیم.
هوش مصنوعی: هر کس که آگاه است، از اندیشهٔ سوزان تو خرسند میشود و از شعلههای درک و فهم خود لذت میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ میگویی و من میبینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را
غنچهٔ دل ته به ته بیگلرخان خونست از آنک
[...]
هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را
شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را
عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر
پرده حیرت نبندد دیده ادراک را
جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را
[...]
سوزیم تا برفروزی روی آتشناک را
ساز آتش گیره ی آن شعله این خاشاک را
از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل
گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را
گردسان خیزد زمین زان رو که در وقت خرام
[...]
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او
با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان
[...]
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.