گنجور

 
صائب تبریزی

نیست از زخم زبان غم عاشق بی باک را

سیل می روبد ز راه خود خس و خاشاک را

پیش خورشید قیامت ابر نتواند گرفت

زلف چون پنهان کند آن روی آتشناک را؟

بخیه انجم بر دهان صبح نتوانست زد

پرده پوشی چون کنم من سینه صد چاک را؟

گرچه سروست از درختان در سرافرازی علم

دست دیگر هست در بالادویها تاک را

صحبت ناسازگاران خار پیراهن بود

می کنم از سینه بیرون این دل غمناک را

هر سری کز چار دیوار بدن دلگیر شد

روزن جنت شمارد حلقه فتراک را

گریه کردن پیش بی دردان ندارد حاصلی

چند ریزی در زمین شور تخم پاک را

تیغ را جوهر به خون خلق سازد تشنه تر

خط به رحم آرد کجا آن غمزه بی باک را

کار روغن می کند با آتش یاقوت آب

از خموشی نیست پروا شعله ادراک را

از بلندی آسمان را مانع گردش شود

گر زمین بیرون دهد آسودگان خاک را

هیزم دوزخ کند صائب کلید خلد را

هر سبک مغزی که بر سر می زند مسواک را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را

کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را

تلخ می‌گویی و من می‌بینمت از دور و بس

زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را

غنچهٔ دل ته به ته بی‌گلرخان خونست از آنک

[...]

جامی

هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را

شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را

عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر

پرده حیرت نبندد دیده ادراک را

جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را

[...]

امیرعلیشیر نوایی

سوزیم تا برفروزی روی آتشناک را

ساز آتش گیره ی آن شعله این خاشاک را

از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل

گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را

گردسان خیزد زمین زان رو که در وقت خرام

[...]

اهلی شیرازی

آنکه نور دیده سازد روی آتش‌ناک را

سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را

گر دل آدم نبودی جلوه‌گاه حسن او

با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را

آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان

[...]

میرداماد

شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را

خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را

تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز

آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را

در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه