گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - و له

 

گفتم از گردون کنم اسب و زماه نو رکاب

تا ببوسم آستان خسرو مالک رقاب

باز گفتم نیست گردون را بسوی شاه راه

ماه نو را نیز نی با تیغ شه در جسم تاب

گفتم از خورشید سازم چتر و از کیوان خدم

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

تا عبای شه بدوش خویش میر ما گرفت

بخت خندان گشت وگفتا حق بمرکر باگرفت

بد چو از آل عبا شد زیب بالایش عبا

بس بعهدشاه عادل کار دین بالا گرفت

می همی نوشد بجای آب جوید باز می

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - وله

 

خوش بتو نقاش طرحی دلستان افکنده است

گرچه نقش آن کمر را از میان افکنده است

جان اگر نبود مصور پس مصور ازکجا

اندر آئینه رخت تصویر جان افکنده است

صبح آسا جلوه توای مهر زمین

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - وله

 

جشن میلاد شه دنیا و ما فیها بود

چرخ جان افشان زمین شادان جهان شیدا بود

باز پنداری کلیمی رب ارنی گوی شد

کز تجلی طور ایران سینه سینا بود

گرچه پشت آسمان برسجده کاخش دوتاست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - وله

 

چهر نواب از طرب رخشان تر از اجرام شد

صدر خاصش خواند شاهنشاه و بدر عام شد

خاص صدری دید او را شاه و خواندش صدر خاص

وین سخن بی شبهه برشه وحی یا الهام شد

ای بت سیمینه صدرای شاهد رخساره بدر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - وله

 

چون خلیل از خلعت خلت زحق شد کامگار

ظل حق هم با خلیلش برد این صنعت بکار

هان اگر معنی شناسی بگذر از صورت که نیست

ظل و ذی ظل امثالی غیر جبرو اختیار

ای برخ برهان حسن از حسن برهانهای من

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

ای بروی و خوی تو برج مه و چرخ اثیر

وی بخوبی زهره ات مزدور خورشیدت اجیر

چهر تو شیریکه از آن شیر پیدا رنگ خون

لعل تو خونیکه درآن خون نهفته بوی شیر

کوته اندر پیش دلجو قامتت سرو بلند

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - وله

 

تا که چون تیر از کمان رفت آن بت رعنای من

دور از ابرویش کمان شد قد تیر آسای من

چشم من دریا و زلفش عنبر سارا و لیک

غایب از دریای من شد عنبر سارای من

تا چه کردم من باین گردوی مینائی که باز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - مطلع ثانی

 

کیستم من آنکه بوسد آسمان غبرای من

به ز امروز است از الطاف حق فردای من

گیرد اسیاف ملوک اندر غلاف از بیم زنگ

از غلاف آید برون چون صارم برای من

رای من سازد شب دیجور را روشن چو روز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - وله

 

سکه صاحبقرانی زد چو شاه راستان

آمد از ذرات او را ارمغان بر آستان

هر چه مخزن داشت کرد ایثار ایوانش زمین

هر چه انجم داشت کرد ایفا بزمش آسمان

ای بسا در کز هوای خدمتش پرورد بحر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در مدح گوشوار عرش خدا خامس آل عبا روحی و روح العالمین له الفدا

 

باز آن سرخ اطلس زیب پیکر ساخته

رنگ دیگر ریخته نیرنگ دیگر ساخته

تا به رنگی دیگر از ما دل بر دهر لحظه یار

سرخ اطلس زیب آن اسپید پیکر ساخته

خسروی دراعه گلگون کرده و شبدیز ناز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - مطلع ثانی

 

خسروی کافلاک را منقوش از اختر ساخته

حکم او اعراض را پابست جوهر ساخته

سرخ پوش عالمین آیات عشق حق حسین

کز می خم بلا لبریز ساغر ساخته

آن شفیع روز رستاخیز کاندرکار او

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - وله

 

ساخته کاخی سپهسالار بهر جشن شاه

پایه اش بر پشت ماهی سایه اش بر روی ماه

هر رواقش را هزاران نه رواق اندرکنف

هر ستونش را هزاران بیستون اندر پناه

چشم بیضا را ز روی اتصال او سپید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - وله

 

خیز ای آیینه‌رخ می آر با صد طنطنه

کاینک از آب آورد دی چون سکندر آینه

ساغری خور زآب رز بیهوده در قاقم مخز

کز خز افزون است رز را طمطراق و طنطنه

روزن دل ساز سد از شیشهٔ آب رزان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - تغزلی است در استقبال حکیم عنصری

 

ای که نرخ بوسه‌ات بر ما به نقد جان کنی

جان گران شد یا که خواهی بوسه را ارزان کنی

ظلم بر کتان کند مه لیکن ای نازک‌بدن

تو همان ماهی که بر خود ظلم از کتان کنی

تا کی از چوگان زلف و گوی سیمین ذقن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وله

 

اینکه با چهر تو چون سحر مبین است آفتاب

در پناه خال هندویت مکین است آفتاب

زلف زنار ترا بسته بچین است آفتاب

ازلبت همسایه باروح الامین است آفتاب

یا که مرآت رخ جان آفرین است آفتاب

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳ - وله

 

حبذا اردوی شه کآرد سپهرش التجا

شمس را باشد قباب خیمهایش پیشوا

منتظم خیلی چو انجم در خیامی چرخ سا

گر صدا خیزد زگردون زان خیم خیزد صدا

ور خلل افتد در انجم بنگری زایشان خلل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - وله

 

طلعت میراست این در خلعت شاه جلیل

یا ممکن گشته درگلشن براهیم خلیل

این امیر ماست در تشریف شاهی جلوه گر

یا بچرخ اطلس اندر جای کرده جبریل

وه از این خلعت که هست از یمن دو دست ملک

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - وله

 

باز از تشریف ظل شه جهان پرنور شد

میر موسای کلیم و یزد کوه طورشد

از غو کوس طرب وزجلوه شاهی سلب

گوش و چشم حاسد این کرآمد و آن کور شد

از صفاهان خاست تا عشاق شه را این نوا

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

ای امیر آخور مهینه پور محسن شه حسین

کز فر خلق حسن برمه زدی خرگاه را

گر نبودی بهر تقبیل تراب درگهت

در هیولی کس ندیدی صورت اشفاه را

برتو یک مه پیش اندر دو چکامه در سه روز

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode