گنجور

 
جیحون یزدی

ای که نرخ بوسه‌ات بر ما به نقد جان کنی

جان گران شد یا که خواهی بوسه را ارزان کنی

ظلم بر کتان کند مه لیکن ای نازک‌بدن

تو همان ماهی که بر خود ظلم از کتان کنی

تا کی از چوگان زلف و گوی سیمین ذقن

همچو طفلم فتنه بر این گوی و آن چوگان کنی

گه از آن گو خم نمایی قامتم چوگان‌صفت

گه بدین چوگان مرا چون گوی سرگردان کنی

چند بر قصدم خدنگ رشک رانی از کمان

پس به کام غیر ایما زابروی و مژگان کنی

گه به عشوه زآن خدنگم گوش مالی چون کمان

گه به غمزه زاین کمانم کار صد پیکان کنی

وقتی ار بنمایی از دندان و لب مرجان و دُر

خواهی از حسرت لبم را رنجه از دندان کنی

گه از آن مرجانم از چشم افکنی در خوشاب

گه از این درم به دل خونابه چون مرجان کنی

ای بهارستان عاشق ای که با آن چهر و چشم

محفلم از لاله و نرگس بهارستان کنی

گه از آن نرگس چو لاله سازیم دل داغدار

گه بر این لاله چو دیده نرگسم حیران کنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ای شکسته زلف یار از بسکه تو دستان کنی

دست دست تست اگر با ساحران پیمان کنی

گاه بر ماه دو هفته گرد مشک آری پدید

گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی

گاه بی جوش از بر گلبرگ بر جوشی همی

[...]

عمعق بخاری

ای نگار، از بس که اندر دلبری دستان کنی

هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی

عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش

زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی

گه ز گرد مشک بر خورشید نقاشی کنی

[...]

امیر معزی

دل بری ای زلف جانان و ستم بر جان ‌کنی

از چه معنی خویشتن زنجیر نوشر‌وان کنی

مشتری بسیار دیدم‌ کاو ز شب میدان کند

شب تو را بینم همی‌ کز مشتری میدان کنی

زهره پنهان کرد مر هاروت را زیر زمین

[...]

صائب تبریزی

تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟

چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟

کشتی از دریای خون سالم به ساحل برده ای

صلح اگر بانان خشک از نعمت الوان کنی

می توانی خرمنی اندوخت از هر دانه ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه