گنجور

 
جیحون یزدی

ای که نرخ بوسه‌ات بر ما به نقد جان کنی

جان گران شد یا که خواهی بوسه را ارزان کنی

ظلم بر کتان کند مه لیکن ای نازک‌بدن

تو همان ماهی که بر خود ظلم از کتان کنی

تا کی از چوگان زلف و گوی سیمین ذقن

همچو طفلم فتنه بر این گوی و آن چوگان کنی

گه از آن گو خم نمایی قامتم چوگان‌صفت

گه بدین چوگان مرا چون گوی سرگردان کنی

چند بر قصدم خدنگ رشک رانی از کمان

پس به کام غیر ایما زابروی و مژگان کنی

گه به عشوه زآن خدنگم گوش مالی چون کمان

گه به غمزه زاین کمانم کار صد پیکان کنی

وقتی ار بنمایی از دندان و لب مرجان و دُر

خواهی از حسرت لبم را رنجه از دندان کنی

گه از آن مرجانم از چشم افکنی در خوشاب

گه از این درم به دل خونابه چون مرجان کنی

ای بهارستان عاشق ای که با آن چهر و چشم

محفلم از لاله و نرگس بهارستان کنی

گه از آن نرگس چو لاله سازیم دل داغدار

گه بر این لاله چو دیده نرگسم حیران کنی