گنجور

 
جیحون یزدی

طلعت میراست این در خلعت شاه جلیل

یا ممکن گشته درگلشن براهیم خلیل

این امیر ماست در تشریف شاهی جلوه گر

یا بچرخ اطلس اندر جای کرده جبریل

وه از این خلعت که هست از یمن دو دست ملک

ایمنش بحر محیط و ایسرش دریای نیل

شمس نور شمسه اش را از ازل آمد رهین

چرخ عطف دامنش را تا ابد باشد دخیل

هشته در هر تار و پودش صولت چنگال شیر

خفته در هرآستینش سطوت خرطوم پیل

هم موافق زو ببالا هم منافق زو بشیب

هم موالف زو عزیز و هم مخالف زو ذلیل

دوش گشتم تهنیت جوکش شوم تبریک کو

چرخ ناگه ساختم زین شعر ترا زخود وکیل

راست بین تن پوش خسرو و میرکج دینهم را

گر ندیدی در لباس کعبه ابراهیم را

خوب رخ طبال فوجاهین دهل را چوب زن

بر دهل زین جشن خوش هم چو بزن هم خوب زن

دوست غالب از طرب بین خصم مغلوب ازکرب

پس بشادی کوس را زین غالب و مغلوب زن

هر چه در هرفوج سربازان یوسف منظر است

منتخب ساز وصفی چون زاده یغوب زن

خورد ما را کرم غم تا شاه را نوشد کرم

حالی اندر چشمه می غوطه چون ایوب زن

گرز گردون کوب میناگرد گیتی روب غم

گرد گیتی روب را با گرز گردون کوب زن

حالیا کآشوب در شهر ازخوشی زین جشن خاست

زین چکامه نیز نیز تو آهنگ شهر آشوب زن

راست بین تن پوش خسرو میرکج دیهیم را

گر ندیدی در لباس کعبه ابراهیم را

باز ساقی را بکف هم نور بین هم ناربین

وز خط و زلفش برخ هم مور بین هم مار بین

در سپهر جام چون خورشید می آید بموج

از حبابش هر طرف ثابت نگر سیار بین

در میان باده خوران برکنار مطربان

ارغنون بین رود بین طنبور بین مزمار بین

چون بچشم پرفسون ساقی قدح آرد برون

فتنه را رفته بخواب و بخت را بیدار بین

توپ تندر بانگ اژدر دم چو آید در نفیر

مرزدوده سقف گردونرا ز دودش تار بین

چون مهینه میر برکاخ سلام آرد جلوس

ریخته زین نظم نزدش لؤلؤ شهوار بین

راست بین تن پوش خسرو و میرکج دیهیم را

گر ندیدی در لباس کعبه ابراهیم را

داوری کش ماسوی منت به مولایی کشد

چرخ شیب قصر او خجلت ز بالایی کشد

بس که محکم بسته سد عدل را نشگفت اگر

از سکندر انتقام خون دارایی کشد

چرخ پیر از عشق او مشهور عالم شد بلی

عشق پیران چون بجنبد سر بر سوایی کشد

هرچه کار ملکتش انجم به همراهی کنند

هرچه بار شوکتش گردون به تنهایی کشد

از قدومش ازض را آن مایه حاصل شد که چرخ

خاکش اندر چشم اختر بهر بینایی کشد

هر سحر خورشید از این ترجیح جیحونی به مهر

در بساط وی سماط از در دریایی کشد

راست بین تن پوش خسرو و میرکج دیهیم را

گر ندیدی در لباس کعبه ابراهیم را

ای ترا هردم زشه تشریف و اکرامی دگر

چرخ در ایثار اقدامت با قدامی دگر

تو بچشم مملکت دیگر جمی دربطش و بخش

وین سپهر و مهرت از جان تختی و جامی دگر

تاکه جست از خضر تو خاتم دولت شرف

می نماند آفاق راز افلاک ابهامی دگر

قلب قدوسی نژادت گاه قبض و بسط ملک

هر زمان یابد زروح القدس الهامی دگر

تالوا و مسندت شد فخر عرش و ذحرفرش

یافته اجرام و ارکان سیر و آرامی دگر

گر کند اجرام و ارکان برخلافت امتزاج

قدرتت بخشد بکون ارکان و اجرامی دگر

تا که عالم بر نظامست آسمان هر بامداد

گویدت زینسان درود از طبع نظامی دگر

راست بین تن پوش خسرو و میرکج دیهیم را

گر ندیدی در لباس کعبه ابراهیم را

داورا ای کز تو راحت گشت یکسر رنج من

وه از این همت که از روی رنج من شد گنج من

چون نسازم زیور زانو بتان سیم ساق

کز نوالت شد فرو درسیم تا آرنج من

چون بر اسب پیلتن بیدق جهانم سوی لعب

گر وزیر شه بود مات آید از شطرنج من

گشتم آخر زاهتمام چون تو خوارزمی لسان

بنده نجم الدین کبری یزدهم ارگنج من

چون کنم شکر تو کاندر قحط سال مردمی

شد بدل برنشئه می سکر بزر البنج من

تادمد یاقوت شمس از زمردین کان افق

رخشدت دری چنین زافکار گوهرسنج من

راست بین تن پوش خسرو میر کج دینهیم را

گر ندیدی در لباس کعبه ابراهیم را