گنجور

 
جیحون یزدی

جشن میلاد شه دنیا و ما فیها بود

چرخ جان افشان زمین شادان جهان شیدا بود

باز پنداری کلیمی رب ارنی گوی شد

کز تجلی طور ایران سینه سینا بود

گرچه پشت آسمان برسجده کاخش دوتاست

لیک برروی زمین از جاه و فریکتا بود

هان چو حق یکتای بی همتاست با برهان عقل

لاجرم این ظل حق یکتای بی همتا بود

آفرینش را عیان شد مظهری کز فره اش

آفرین ها برروان آدم وحوا بود

نی همانا بوالبشر را رجعتی افتاده باز

زآنکه تاج تارکش از علم الاسما بود

بخت رام و دهر آرام و می بهجت بجام

خارها گل زهر هامل پستها بالا بود

خسروی شد ناصرالدین فرقه اسلام را

کز حقیقت هر مجازی باز بزم آرا بود

می نبی ساقی نبی میخانه ری میخواره شاه

بانک قولوا لا الهش غلغل مینا بود

ناصری کوکب بتا زین موکب میلاد جشن

گاه رامش وقت نازش نوبت صهبا بود

هر طرف رقاصکی برجر اثقالش وقوف

کوه بر مو بسته اش گه زیر وگه بالا بود

رحل بر کف چشم برصف رقص بر قانون دف

وز سقایت کشته خود را پی احیا بود

توپ شهر آشوب ثهلان کوب کشور روب بین

کو فراز چرخه چون برچرخ اژدرها بود

دود او ابریست کش بانگ و شرر رعد است و برق

بلکه از روئین تگرگش ابر طوفان زا بود

ای بت پیمان گسل پیمانه ده کز پایکوب

بانگ سرمستان ز دستان آسمان پیما بود

انبساط کوس جیش شه نگر کاندر سلام

قلب از وحی رنج ازو طی پیر ازو برنا بود

خسرو صاحبقران شه ناصرالدین کز شرف

گوی چوگان نفاذش گنبد خضرا بود

صارم آفاق گیرش در ملمع گون غلاف

صبح را ماند که پنهان در شب یلدا بود