گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۶

 

چرخ را سنگین سکونی خاک را چابک خرامی

کاش روید تا مگر زاید قیامت را قیامی

چنگ باطل ساعد حق تافت ای بازوی حجت

ز آستین عدل بیرون آر دست انتقامی

شرک و کفر افکند سنگین سایه ی تاریک سیما

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخ‌ها » ۹۰- تاریخ ولادت عبدالکریم یکی از پسران شاعر

 

پوری از اکرام رب اکرم افتادم کرامت

چو از مه مولود نیمی رفت و باقی بود نیمی

از در وجدان و دید آمد صفایی را مشاهد

جای اطمینان و امید آیت حرمان و بیمی

لاجرم بر لوح خاطر زد رقم مولود وی را

[...]

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد

چشم ها باید به راه انتظارش کورگردد

خودگرفتم غوره شد انگور ناگردیده صهبا

ترسم از این کو خوراک مور یا زنبور گردد

خودگرفتم رفت آن انگور در خم تا شود می

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد

نافه تاتار کی مشکی چومویت بار دارد

خال رخسار تورا خوانم خلیل الله زیرا

کاندر آتش رفته وآتش را به خودگلزار دارد

ترک چشم مستت از مژگان به کف بگرفته خنجر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

هیچ مرغی در قفس چون منگرفتاری ندارد

بختی مستی چومن هرگز گرانباری ندارد

دلبری دارم تعالی الله که در حسن است یکتا

دلبری دارد ولیکن رسم دلداری ندارد

تا پرستارم شودبیمار گشتم همچوچشمش

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

عاشق رویتو راکاری به کفر ودین نباشد

رهرو کوی تو را راهی به آن واین نباشد

گو بهخسرو شکر ار شیرین نباشد نیست شکر

گرچه شکر هست شکر لب ولی شیرین نباشد

همچوقدنازنینت سروی اندر باغ نبود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

وه که رم کرده غزالت را دل از من رام خواهد

رام گردد گر دلم را رام دام آرام خواهد

طفل دل ما را به تنگ آوره از بس گاه وبیگه

از لب وچشم تو از ما شکر و بادام خواهد

کامهایی کز لب شیرین وشکر جست خسرو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

یادگار از جم به جا نبود به غیر ازجام دیگر

گر نبودی جام هم از جم نبودی نام دیگر

از رخ وزلف تودیگرنور وظملت وام ندهی

ظلمت ونوری نبیندکس ز صبح و شام دیگر

درخم زلفت مده هر لحظه رم مرغ دلم را

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

من نه مستم از شراب از چشم یار مستم

از نگاهی کرده است آن دلبر عیار مستم

شاه وشیخ وشحنه شهر آگهند از مستی من

من به بزم شاه وهم درکوچه وبازار مستم

گرحریفان جمله مستنداز شراب می فروشان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

من نه از زلف بتان این سان پریشان روزگارم

باشد از کج گردی چرخ این پریشانی که دارم

چارسوی وشش جهت را هفتخوان کرده است بر من

کرده پنداری گمان روئینه تن اسفندیارم

نیستم اشتر ولی دارم گران باری چو اشتر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی

می شدی حاصل ز بندغم دل ما را نجاتی

معنی این را بگویم تا بدانی هجر و وصل است

اینکه می گویند می باشد مماتی وحیاتی

شاه شطرنج ار بشد پیش رخت مات این عجب تر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - قطعه

 

کاش با تو آسمان میکرد یک کار از دو صورت

چار روزی بلکه من آسوده در کنجی نشینم

یا کند کورت که تو روی مرا دیگر نبینی

یا دهد مرگت که من روی ترا دیگر نبینم

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲ - در نعت پیامبر اکرم (ص)

 

روزگار از نکهت زلف نگارم عنبرین شد

گیتی از عکس رخش رشک نگارستان چین شد

توده ی غبرا، ملوّن از شقایق گشت و سنبل

ساحت گلشن مزیّن ز ارغوان و یاسمین شد

جویباران ز آب باران بهاری همچو کوثر

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع

 

حلقه ی گیسوی آن شه عروة الوثقای دین شد

طُرّه ی نیکوی او حبل المتینی بس متین شد

این عجب نبود، که نبود سایه سرو قامتش را

زانکه خورشید و مه اندر سایه ی سروش مکین شد

ماهتاب از صیقل نعل نعالش یافت پرتو

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱۱ - در مدح شاه خیبرگیر حضرت امیر (ع)

 

بازم آمد عشق یار، آهسته برزد حلقه بردر

تا، به رویش در گشودم بر گرفتم تنگ در بر

با وجود آشنایی خویش را بیگانه کردم

گفتمش گم کرده ای ره ای به هر راهی تو رهبر

گفت ره را، گم نکردستم تو خود کردی فرامش

[...]

وفایی شوشتری
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

سر گران تا کی ز من ساقی بده رطلی گرانم

کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم

شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون

خون بدست آر یکی در سایۀ خم ده امانم

بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان

[...]

نیر تبریزی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گل چرا ماند به گلشن بعد فوت گلعذاری

مه چرا تابد به گردون بی مه روی نگاری

سرو بالائی برفت از پیش چشم رود بارم

سرو گو بالا نگیرد دیگر اندر جویباری

ملک زیبایی و خوبی شد ز عالم تاج خالی

[...]

صفی علیشاه
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید

 

روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابت

گر تو صبحی، از چه شام زلف او آمد نقابت

آفتاب ماهرویان،‌ ماهتاب عاشقانی

بی سحاب استی و روز و شب مه و خور در سحابت

جلوه ات را مهر دید و منکسف آمد، تو گفتی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - آیت عدل

 

زلفکا، وه، وه، تو آن مشکین رسن پرچین نقابی

کت جهانی دل گرفتار است در هر پیچ و تابی

گه حوالی جبینت جای و گه پیرامن رخ

هم سمندر وش در آتش، هم حباب آسا بر‌ آبی

گه مصلای رخت مأوا، و گه محراب ابرو

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

حاجتم از روی خوبان، جز تماشایی نباشد

ور میسر گرددم، دیگر تمنایی نباشد

در دلم جز مهر رخسار بتان، چیزی نگنجد

در سرم جز عشق خوبان، شور و سودایی نباشد

باده رنگین ننوشم، کام از ساغر نگیرم

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۱
sunny dark_mode