گنجور

 
بلند اقبال

من نه مستم از شراب از چشم یار مستم

از نگاهی کرده است آن دلبر عیار مستم

شاه وشیخ وشحنه شهر آگهند از مستی من

من به بزم شاه وهم درکوچه وبازار مستم

گرحریفان جمله مستنداز شراب می فروشان

من ز صهبائی که خود پرورده آن دلدار مستم

نهی فرموه است شاه از مستی وآزار مردم

من اگر مستم ولی بنگر که بی آزار مستم

من نه کورم پای تا سر چشم وچشم پر زنورم

گر به رفتن دست دارم بر در ودیوار مستم

مطربا نی زن دمی شاید برم از دل غمی را

ساقیا می ده کمی زیرا که من بسیار مستم

چشم مست او ربود از دست هوش ودانشم را

چون بلند اقبال اگر گویم چنین اشعار مستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode