گنجور

 
وفایی شوشتری

روزگار از نکهت زلف نگارم عنبرین شد

گیتی از عکس رخش رشک نگارستان چین شد

توده ی غبرا، ملوّن از شقایق گشت و سنبل

ساحت گلشن مزیّن ز ارغوان و یاسمین شد

جویباران ز آب باران بهاری همچو کوثر

آبها شیرین و صافی هر طرف چون انگبین شد

هست از یُمن قدوم آن نگار عنبرین مو

کاین چنین روی زمین چون روضه ی خُلدبرین شد

در، بهای یکسر مویش نباشد هر دو گیتی

قیمت خاک کف پایش بهشت و حور عین شد

وصل لعل شکّرینش در زبان دارم که گویی

نظم شیرین روان بخشم چو لعل شکّرین شد

خامه ام مانا، کلیم الله را ماند که اینسان

مطلعی نو چون ید بیضا برونش ز آستین شد

از پی نعت رسولم تا بُراق طبع زین شد

طایر عقلم دلیل راه چون روح الامین شد

گر نباشد جذبه یی در کار و عشقی در سر از وی

بر مقامش کی برد، پی گرچه ز ارباب یقین شد

هست احمد با احد در هر صفت یکتا ولیکن

این دوئیت در حقیقت کامل از یک اربعین شد

قرنها پیش از وجود عالم و آدم نبی بود

او نبوّت داشت کادم در میان ماء وطین شد

اوست دست کردگار و دست دست اوست بالله

گر شنیدی خاک آدم با، ید قدرت عجین شد

گرچه آخر از همه پیغمبران آمد ولیکن

علّت ایجاد خلق اوّلین و آخرین شد

شرع او متقن بود مانند عهد لایزالی

دین و آئینش بسی محکم تر، از عرش برین شد

چون تمام رحمت حق در وجودش گشته مضمر

لاجرم شخص شریفش رحمةٌ للعالمین شد

عقل کل نفس مشیّت مبدء فیض نُخستین

مظهر حق سیّد لولاک خیرالمرسلین شد

ایزدش در بزم قُرب کبریایی برد، انسان

تا گذشت از قاب قوسین بلکه با وی همنشین شد

قصّه ی معراج را تقریر نتوانم ولیکن

طالب و مطلوب را، دانم که در یکجا قرین شد

بیم تکفیر ار نبودی اقتران این و آن را

بی تأمّل گفتمی کاین عین آن، آن عین این شد

از چه معشوق، ازل بی پرده گردید آشکارا

گرنه عشقش پرده افکن زان جمال نازنین شد

گر نبودی او نبودی حرف توحیدی به عالم

در تجلّی شاهد توحید را عشقش معین شد

لا و الاّیی نبودی گر نبودی ذات پاکش

حرف استثنایش اندر حفظ حق حصنی حصین شد

از پی نعت جلالش مطلعی از شرق طبعم

همچو خورشید جمالش آشکارا و مبین شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode