گنجور

 
بلند اقبال

دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی

می شدی حاصل ز بندغم دل ما را نجاتی

معنی این را بگویم تا بدانی هجر و وصل است

اینکه می گویند می باشد مماتی وحیاتی

شاه شطرنج ار بشد پیش رخت مات این عجب تر

بی رخش من در شط رنج و غمم چون شاه ماتی

در برم خون گشته دل زآنرو عزیز آمد که دارد

از دهان و لعل یار از رنگ و از تنگی صفاتی

نه کسی درچین چوزلفت دیده مشکی عنبرین بو

نه کسی درمصر چون لعل توروح افزا نباتی

آینه قدرت نمای کیست این جسم چو روحت

چون تودر عالم ندیدم خوش سرشت وپاک ذاتی

چشم مستت درخمار افکنده ما را جامی از می

بر سرلعلت بده از عنبرین خطت براتی

چون توئی دارد بلنداقبال تا حالش چه گردد

داشت حافظ هم به عهد خویشتن شاخ نباتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode