محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
زاهدان منع ز دیر و می نابم مکنید
کوثر و خلد من این است عذابم مکنید
چشم افسونگرش از کشتن من کی گذرد
بر من افسانه مخوانید و بخوابم مکنید
مدعی را اگر آواره نسازم ز درش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
خبر از رفتن آن سرو روانم مدهید
بیخودم من خبر از رفتن جانم مدهید
یا مجوئید نشان از من سرگشته دگر
یا به آن راه که او رفته نشانم مدهید
ترسم افتد ز زبانم به تر و خشک آتش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار
اشک من میکند این خانه به صد رنگ نگار
تنگ دل تا نشوی در دل تنگم زد و چشم
غرفهها ساختهام بهر تو از گوشه کنار
گر کنی سیر کنان روی بصورت خانه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
ای هنوزت مژه از صف شکنی بر سر ناز
گوشهٔ چشم تو دنباله کش لشگر ناز
ما به جان ناز کشیم از تو اگر هم روزی
خط اجازت ده حسنت شود ازکشور ناز
نام جلاد بران غمزه منه کاندر قتل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
ناصحا از سر بالین من این پند ببر
خفته بیدار به افسانه نگردد هرگز
مرغ غم ترک دل ما نکند تا به ابد
جغد دلگیر ز ویرانه نگردد هرگز
ای مقیمانه درین دیر دو در کرده مقام
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز
ناز را خواب گه سیاهست امروز
تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان
فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز
بود بیزلفت اگر یوسف حسنی در چاه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
مردم و بر دل من باز غم یار هنوز
جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز
حال من زار و به بالین رقیب آمد یار
من به این زاری و او بر سر آزار هنوز
عشوهات سوخته جان من و جانسوز همان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
سر به زانوی خیال تو هلالی شدهام
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم
خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
بیش ازین منت وصل از رخ آن ماه مکش
گر کشد هجر تو را جان بده و آه مکش
وصل بیمنت او با تو به یک هفته کشد
گو وصالی که چنین است به یک ماه مکش
چون محال است رساندن به هدف تیر امید
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش
چشم از جنگ بغو غالب از اعراض خموش
گرمیش شعله فروزان ز رخ ماه شعاع
تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش
خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش
میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش
از بدآموزی آن غمزه نمیگردد سیر
ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش
دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
مدعی چند بود با سگ آن کو مخصوص
اهل حرمت همه محروم همین او مخصوص
با حریفی چو تو در بزم زبان بازی غیر
چیست گر نیست نهان با تو پری رو مخصوص
تا زهم سلسله حسن نپاشد مگذار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
منم از مهر به غم خوردنت ای یار حریص
تو غلط مهر به غمخواری اغیار حریص
باغ حسن تو نم از خون جگر میطلبد
گریه زاریست مرا دیدهٔ خونبار حریص
ز آب و آیینه بجو صورت این سر که چراست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
آخر ای سنگدل از کشتن ما چیست غرض
غیر اگر بی غرضی نیست تو را چیست غرض
تو جفا پیشه چو یاری ده اهل غرضی
پس ازین یاری و اظهار وفا چیست غرض
باز در نرد محبت غلطی باختهای
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
گوش کردن سخنان تو غلط بود غلط
رفتن از ره به زبان تو غلط بود غلط
از تو هر جور که شد ظاهر و کردم من زار
حمل بر لطف نهان تو غلط بود غلط
من بینام و نشان را به سر کوی وفا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه برعهد و وفای تو غلط بود غلط
پیش ابروی کجت سجده خطا بود خطا
سر نهادن به رضای تو غلط بود غلط
با تو شطرنج هوس چیدن و بودن ز غرور
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
دارم از طبع ستم خیز تو حظی و چه حظ
وز عتاب شعف آمیز تو حظی و چه حظ
میکنم با نفس آمیز نگههای عجب
از نگاه غضبآمیز تو حظی و چه حظ
آن که وی جرعهکش بزم تو بود امشب داشت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
تا میان من و آن مه شده کلفت واقع
به رقیبم شده بیواسطه کلفت واقع
به مهی در گذری یک نظر افکندم دوش
شد میان من و یاران همه صحبت واقع
متهم ساخت به عشق دگرم یار و نگفت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع
این زمان نیست به صد لطف نهانی قانع
غیر کز مرده لان بود به یک پرسش تو
نیست اکنون به حیات دو جهانی قانع
ابر لطف تو به سیلاب جهانی مشغول
[...]