گنجور

 
محتشم کاشانی

تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار

اشک من می‌کند این خانه به صد رنگ نگار

تنگ دل تا نشوی در دل تنگم زد و چشم

غرفه‌ها ساخته‌ام بهر تو از گوشه کنار

گر کنی سیر کنان روی بصورت خانه

صورت چین کند از شرم تو رو بر دیوار

پاکش از دیدهٔ غیر و به دلم ساز مقام

که در او مردم بیگانه ندارند قرار

رشگ بر شاه نشین دل من دارد خلد

که در او حوروشی چون تو گرفتست قرار

مطلع مهر شود کلبهٔ تاریکم اگر

از جمال تو بر او عکس فتد در شب تار

باد کاخ دل و جان منزل و کاشانهٔ تو

تا زمانی که ز آفاق نماند آثار

گر به تنگی ز دل تیره وثاق تو کنم

چشم نمناک که از غیر درو نیست غبار

پا نه ای بت به سرا پردهٔ چشمم ز کرم

تا کنم بر قدمت صد در یک دانه نثار

محتشم کشته آنست که در کلبهٔ خود

شمع مجلس کندت ای مه خورشید عذار