گنجور

 
محتشم کاشانی

بیش ازین منت وصل از رخ آن ماه مکش

گر کشد هجر تو را جان بده و آه مکش

وصل بی‌منت او با تو به یک هفته کشد

گو وصالی که چنین است به یک ماه مکش

چون محال است رساندن به هدف تیر امید

تو کمان ستمش خواه بکش خواه مکش

همت از یار مرا رخصت استغنا داد

تو هم ای دل پس ازین پای ازین راه مکش

سربلندی مکن از وصل ز آن شیرین لب

منت خسروی از همت کوتاه مکش

چشم بی‌غیرت من گر شود از گریه سفید

دگرش سرمه ز خاک ره آن ماه مکش

یا وفا یا ستم از کش بکشم چند کشی

گوئی آزار پر کاه بکش کاه مکش

محتشم دیده ز بیراهی آن سرو مپوش

رقم بی‌بصری بر دل آگاه مکش