باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم
خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام
ناامید آن قدر از پرسش جانان که مپرس
محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو
هست لب تشنه پابوس تو چندان که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به شدت از عشق و دلتنگی خود برای معشوق میگوید. او از حال آشفتهاش به خاطر معشوق سخن میگوید و بیتابی خود را از زلفهای پریشان او توصیف میکند. شاعر به سراغ بتها میرود تا از حال دل خود بپرسد، اما از لبخند معشوقی که پنهانی خندان است، ناامید میشود. او در عشقش به شدت رنج میکشد و از پرسشهای زیاد ناامید شده است. در پایان، به محتشم میگوید که اگر حال او را میپرسد، باید بداند که او همچنان در انتظار معشوق و تشنه عشق اوست.
هوش مصنوعی: من از رفتار و ویژگیهای تو به شدت نگران و مضطربم، بهگونهای که نیازی به پرسیدن ندارید. آنقدر تحت تأثیر زلفهای نامنظم و آشفتهات هستم که نمیتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: من از مجسمههای زیبای دلبرانه حال دل گمشدهام را میپرسیدم، که آن گلی که پنهانی میخندید، به من گفت که نه سؤال کن.
هوش مصنوعی: در دردی که از عشق و جدایی دارم به جایی رسیدهام که از ملامت و سوالات محبوب به شدت ناامیدم، بهگونهای که دیگر نباید از من بپرسی.
هوش مصنوعی: محتشم از حال من بپرسد، آنکه مانند سرو است. میگوید لب تشنهام به خاطر تو بسیار است، اما نپرس که چقدر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم از محنت ایام بدانسان که مپرس
و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم
بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان
[...]
آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس
واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس
سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد
تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس
مشکل آنست که او فارغ از احوال منست
[...]
دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس
که چُنان ز او شدهام بی سر و سامان که مَپُرس
کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست
[...]
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
[...]
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.