گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۰

 

گرهی ززلف بگشا و بکش زرخ نقابی

بنمای در دل شب بخلایق آفتابی

دو جهان حجاب نبود بمیان ما و معشوق

تو گمان کنی رقیبا که میان ما حجابی

نه خوی است برفشانده بعذار آتشینت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳

 

تو که از جهان و اهلش همه احتراز داری

بکف آر زاد راهی که ره دراز داری

بمحب دوست دشمن شدن این خلاف باشد

زچه از رقیب پیوسته تو احتراز داری

بگذار نقش اغیار و بکعبه شو مسافر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۲

 

بچم ای نهال نورس که زحسن بارداری

همه انجمن چمن کن که زرخ بهار داری

بسخن شکر شکستی و هنوز در حدیثی

بنظر جهان گرفتی هم انتظار داری

زچه جنس بودی ای عشق که بافت تار و پودت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۴

 

چه خوش است روزگاری که بفقر بگذرانی

بمتاع دین و دنیا دل و دست برفشانی

که بود ادیبت ای طفل و زکیست این طریقت

که بدوستان کنی کین و بغیر مهربانی

دل و دین خلق بردی و نگاه می نداری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۹

 

هله ساقیا بیارید شراب ارغوانی

که زتوبه توبه کردیم بعهد جاودانی

تو و زهد جانگزائی من و باده سبکروح

تو سبک بیار ساقی که بری زسر گرانی

زتجلیت ملک مات و زجلوه آدمی مست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۵

 

به هواست برق امشب بطلب پریّ و بالی

قدمی بساز از سر نو گرت مجالی

بلی ای طبیب گفتی که علاج هجر وصلست

چه کنم به درد حرمان که ندارم احتمالی

به سیاه‌چال هجران شبی ار به روز آری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹

 

غم حورت از چه باشد که تو این غلام داری

ز بهشت خاص برخورده هوای عام داری

نکنی به زخم ناسور دل از چه رو رعایت

تو که زلف عنبرین‌بو خط مشکفام داری

ز شکر لبت چه حاصل که جواب تلخ گوید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۶

 

سحر است بر کمان نه دل را زتیر آهی

که زبرق آه دارد شب تیره صبحگاهی

گذرد چو تیر آرش زکسان بیک گشادن

بسحر اگر برآید زدل شکسته آهی

چو حکیم نخشب امشب زچه درون بحکمت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۰

 

دل دردمند عاشق که زدوست داشت داغی

نه عجب زلاله و گل بودش اگر فراغی

نه برنگ لاله در باغ بگل بود مشابه

چه مشابهت بدل داشت اگر نداشت زاغی

چو بدید خط سبزت بلب تو خال زنگی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۳

 

تو که از شعاع شمعش بدرون چراغ داری

زفروغ شمع انجم همه شب فراغ داری

تو که پر گلست باغت زهوای لاله رویان

چه سر تفرج گل چه هوای باغ داری

چه زنی چو سرو آزاد تو لاف سربلندی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۵

 

متحیریم یا رب بکجاست خضر راهی

که چو کور در شب تار فتاده ایم بچاهی

چه کمست باغبانا زتو و زبوستانت

که بپای گلبن تو خورد آب هم گیاهی

همه خلق در گمانند زنقطه دهانت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۲

 

چه غمت اگر ای خم زلف که زنگی و سیاهی

که تو سایبان خورشیدی و ماه را پناهی

منمای دست مخضوب بعرصه قیامت

که بخون ناحق من تو بحشر خود گواهی

نه زبرق در خطر هست گیاه بوستانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode