گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هله ساقیا بیارید شراب ارغوانی

که زتوبه توبه کردیم بعهد جاودانی

تو و زهد جانگزائی من و باده سبکروح

تو سبک بیار ساقی که بری زسر گرانی

زتجلیت ملک مات و زجلوه آدمی مست

زپری ربوده ای هوش بعشوه نهانی

بسماع و وجد و رقصم هوس است مطرب امشب

بنواز پرده عشق و بیار امتحانی

نکشد تا که دستان زحدیث گل هزاران

زحدیث تو ببستان ببریم داستانی

بخدنگ نیزه و تیغ نمیروم زکویت

همه عمر ما برآنیم تو خود اگر برانی

نه چو سایه من دوانم بقفای سرو قدت

تو کشان کشان بخاکم زچه روهمی کشانی

بنگاه اولینم تو بریز خون و مگذار

که برم دوباره منت بخدنگ غمزه بانی

خم طره پریشان تو بحلق او درافکن

که زقید عقل آشفته بیک کشش رهانی

دل عاشقان مرنجان که کبوتر حریمند

که بجز بطوف کویت نکنند پرفشانی

بمکان چه جوئی ایدل تو فروغ روی حیدر

که دهد فروغ آن شمع به بزم لامکانی