گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هله ساقیا بیارید شراب ارغوانی

که زتوبه توبه کردیم بعهد جاودانی

تو و زهد جانگزائی من و باده سبکروح

تو سبک بیار ساقی که بری زسر گرانی

زتجلیت ملک مات و زجلوه آدمی مست

زپری ربوده ای هوش بعشوه نهانی

بسماع و وجد و رقصم هوس است مطرب امشب

بنواز پرده عشق و بیار امتحانی

نکشد تا که دستان زحدیث گل هزاران

زحدیث تو ببستان ببریم داستانی

بخدنگ نیزه و تیغ نمیروم زکویت

همه عمر ما برآنیم تو خود اگر برانی

نه چو سایه من دوانم بقفای سرو قدت

تو کشان کشان بخاکم زچه روهمی کشانی

بنگاه اولینم تو بریز خون و مگذار

که برم دوباره منت بخدنگ غمزه بانی

خم طره پریشان تو بحلق او درافکن

که زقید عقل آشفته بیک کشش رهانی

دل عاشقان مرنجان که کبوتر حریمند

که بجز بطوف کویت نکنند پرفشانی

بمکان چه جوئی ایدل تو فروغ روی حیدر

که دهد فروغ آن شمع به بزم لامکانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه