اگرچه آنچه تو گفتی یقین نیست

که یارد مر ترا گفتن چنین نیست

بیدادی و فتنه در جهان آیین نیست

شادند جهانیان و کس غمگین نیست

گل هست به باغ ملک اگر نسرین نیست

رکن‌الدین هست اگر معزالدین نیست

آن را که ز سلطان یقین تمکین نیست

گو از بر من برو که او را دین نیست

دریای عجایب است در سینهٔ من

لیکن چه کنم که یک عجایب بین نیست

ازان خاکی که شخص آن واین نیست

اگر تو کوزه خواهی در زمین نیست

چوخود اینجا نهٔ جز حق یقین نیست

حقیقت حق توئی و کفر و دین نیست

شعر، ار چه صلاح کار دین نیست

بر وی، ز شریعت آفرین نیست

اینچنین مشک در همه چین نیست

این همه عطر در ریاحین نیست

این سخن شمه ای است ز آن سر زلف

گرچه فکری درازتر زین نیست

گر بگویم به ماه میمانی

[...]

خلاف رای او جستن ز دین نیست

گر او گوید:چنین، گو: این چنین نیست

غزالی چون تو در صحرای چین نیست

چه جای چین که در روی زمین نیست

نبینم لاله رخساری درین باغ

که داغ عشقت او را بر جبین نیست

دهانت را وجود خرده بینان

[...]

بگریست که درد من جز این نیست

زین درد کسی چو من حزین نیست

آن کیست که در جهان چنین نیست

وز فرقت دوستان حزین نیست

ز دوران نیست یک دل، کو غمین نیست

فلک را روز و شب کاری جزین نیست

کسی کش آن زبان در آستین نیست

زبانش هست اما آتشین نیست

تو پنداری که عالم جز همین نیست

زمین و آسمانی غیر از این نیست

آن یار گزین که خشمگین نیست

خوشبوست گلی که آتشین نیست

همچون قلم از سیاه بختی

جز گریه مرا در آستین نیست

مگذر ز قمار بوسه بازی

[...]

بی یار بهار دلنشین نیست

این پنبه داغ یاسمین نیست

صد شکر، به دست کوته من

صد بند ز چین آستین نیست

در دامن برگ پا شکسته است

[...]

با آن که سبک‌تری ز تو در دین نیست

گویی که جز آرام، مرا آیین نیست

غفلت نگذارد که در آیی از جای

سنگینی خواب آدمی، تمکین نیست

بهر روزی دلم غمین نیست

گو کمتر باش بیش ازین نیست

کو پادشهی که در پی نام

دستش ته سنگ از نگین نیست

داد از اشکی که نیست خونین

[...]

مرا جز عشق و سودای تو دین نیست

که در آیین ما دین غیر از این نیست

کمانداری در این لشکر ندیدم

که جان خسته‌ای را در کمین نیست

کجا یارا که پیش حکم و رایش

[...]

علی الحق نگه کن که مابین نیست

چرا کان همه غیر یک عین نیست