گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی

 

بدانگه کجا بانگ و ویله کنند

تو گویی همی کوه را برکنند

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

سپرغم یکایک ز بن برکنند

همه شاخ نار و بهی بشکنند

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۱

 

گر از دامن او درفشی کنند

تو را با سپاه از بنه برکنند

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

خورند و مرا یکسر ایمن کنند

که پیمان من زان سپس نشکنند

فردوسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۹ - نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش

 

به آغاز اگر چند نیکی کنند

سرانجام عهد و وفا بشکنند

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۵ - طلب ادرار و راتبه از مخدوم برای یک نفر از شاگردان خود کند

 

ای خداوندی که از روی تفاخر بنده‌وار

نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند

آفتاب رای و ابر دست گوهربار تو

آز را از بی‌نیازی جاودان قارون کنند

لمعهٔ رخسار جاه و عکس اشک دشمنت

[...]

انوری
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳۵ - رفتن اسکندر به کوه البرز

 

بیایند و آن گنجدان بشکنند

وزان گنج پا‌رنج خود برکنند

نظامی
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۹ - حكایت

 

پادشاهان مر گدایان نشکنند

بل گدایان را زخود خرم کنند

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۲

 

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند

در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند

از خارخار این گر طبع آن طرف روند

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۸ - پرسیدن موسی از حق سر غلبهٔ ظالمان را

 

چون اساس خانه‌ای می‌افکنند

اولین بنیاد را بر می‌کنند

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۱ - رسیدن بانگ طلسمی نیم‌شب مهمان مسجد را

 

کودکان اسفالها را بشکنند

نام زر بنهند و در دامن کنند

مولانا
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۷ - حکایت پدر بخیل و پسر لاابالی

 

به سنگ اجل ناگهش بشکنند

به اسودگی گنج قسمت کنند

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۳ - حکایت در معنی سفاهت نااهلان

 

گر از خاک مردان سبویی کنند

به سنگش ملامت کنان بشکنند

سعدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

آنانکه به بند زینت و زیب تنند

خود را بزبان مردمان می فکنند

آنکس که خود آراست بود دشمن خود

گر شاخ گل است کاخرش می شکنند

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲