مغنی دلم دور گشت از شکیب
سماعی ده امشب مرا دلفریب
سماعی که چون دل به گوش آورد
ز بیهوشیم باز هوش آورد
سخنسنج این درج گوهرنگار
ز دُرج این چنین کرد گوهر نثار
که چون شه ز مشرق برون برد رخت
به عرض جنوبی برافراخت تخت
هوای جهان دیده سازندهتر
زمانه زمین را نوازندهتر
چو قاروره صبح نارنج بوی
ترنجی شد از آب این سبز جوی
از آن کوچگه رخت پرداختند
سوی کوچگاهی دگر تاختند
نمودند منزل شناسان راه
که چون شه کند کوچ از ین کوچگاه
دهی بیند آراسته چون بهشت
سوادش پر از سبزه و آب و کشت
در او مردمانی همه سرپرست
رها کرده فرمان یزدان ز دست
مگر شاهشان در پناه آورد
وزان گمرهی باز راه آورد
چو شب خون خورشید در جام کرد
در آن منزل آن شب شه آرام کرد
چو طاوس خورشید بگشاد بال
زراندود شد لاجوردی هلال
جهانجوی بر بارگی بست رخت
ز فتراک او سربرآورده بخت
خرامنده میرفت بر پشت بور
به گور افکنی همچو بهرام گور
پدید آمد آن سبزه و جوی و باغ
جهان در جهان روشنی چون چراغ
دهی چون بهشتی برافروخته
بهشتیصفت حله بردوخته
چو شه در دهِ سرپرستان رسید
دهی دید و دِهمهتری را ندید
خدایی نه و دهخدایان بسی
نه در کس دهایی، نه در ده کسی
خمی هر کس از گِل برانگیخته
ز کنجد درو روغنی ریخته
جداگانه در روغن هر خمی
فکنده ز نامردمی مردمی
پس سی چهل روز یا بیشتر
کشیدندی از مرد سرگشته سر
سری بودی از مغز و از پی تهی
فرومانده بر تن همه فربهی
نهادندی آن کله خشک پیش
وزو بازجستندی احوال خویش
قضیبی زدندی بر آن استخوان
شدندی بر آن کله فریاد خوان
که امشب چه نیک و بد آید پدید
همان روز فردا چه خواهد رسید
صدایی برون آمدی از نهفت
صدایی که مانند باشد به گفت
که فردا چنین باشد از گرم و سرد
چنین نقش دارد جهان در نورد
گرفتندی آن نقش را در خیال
چنین بودشان گردش ماه و سال
چو دانست فرماندهٔ چارهساز
که تعلیم دیوست از آنگونه راز
بفرمود تا کلهها بشکنند
خم روغن از خانهها برکنند
بسی حجت انگیخت رایش درست
که تا دورشان کرد از آن رای سست
در آموختشان رسم دینپروری
حساب خدایی و پیغمبری
بر آن قوم صاحبدلی برگماشت
که داند دلی چند را پاس داشت
چو شد کار آن کشور آراسته
روا رو شد از راه برخاسته
به فرخرکابی و خرمدلی
برون راند از آن شاه یک منزلی
ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم در آن ره کم آرام کرد
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
همه راه پُرخار و پُر خارهسنگ
پدیدار شد تیغ کوهی بلند
که از بر شدن بود جان را گزند
پس و پیش آن کوه را دید شاه
ضرورت برو کرد بایست راه
برون برد لشگر بر آن تیغ کوه
ز رنج آمده تیغداران ستوه
ز تیزی و سختی که آن سنگ بود
سم چارپایان بر آن سنگ سود
چو شه دید کز سنگ پولادسای
خراشیده میشد سم چارپای
بفرمود تا از تن گاو و گور
به چرم اندر آرند سم ستور
نمدها و کرباسهای سطبر
ببندند بر پای پویان هژبر
همه رهگذرها بروبند پاک
ز سنگی که پوینده شد زو هلاک
به فرمان شه راه میروفتند
گریوه به پولاد میکوفتند
از آنان که بودند فراش راه
تنی چند رفتند نزدیک شاه
یکی مشت سنگ آوریدند پیش
که سم ستوران ازین است ریش
به نعل ستوران درش یافتیم
به سختیش از آن نعل برتافتیم
بسی کوفتیمش به پولاد سخت
نشد پاره، پولاد شد لخت لخت
برآن سنگ زد شاه شمشیر تیز
نبرید و شمشیر شد ریز ریز
بههر جوهری ساختندش خراش
به ارزیز برخاست از وی تراش
چو شه دید کاو سنگ را آس کرد
ز برندگی نامش الماس کرد
همیگفت با هر کس از هر دری
که هست این گرانمایهتر جوهری
بدان تا پژوهش سگالی کنند
ره خویش از الماس خالی کنند
نمودنش به هر سنگ جویی سپرد
که تا راه داند بدان سنگ برد
چو افتاد در لشگر این گفتگوی
میان بست هر یک بدین جستجوی
بسی باز جستند بالا و پست
گرانمایه گوهر کم آمد بهدست
کمر به کمر گرد بر گرد کوه
یکی وادییی بود دریا شکوه
فراوان در آن وادی الماس بود
که روشنتر از آب در طاس بود
چو دریا که گوهر برآرد ز غار
نه دریای ماهی که دریای مار
ز ماران در او صد هزاران بهجوش
که دیدهست ماران گوهرفروش؟
مگر زان شد آن ره ز ماران به رنج
که بی مار نتوان شدی سوی گنج
همان راه گنجینه دشوار بود
طریق شدن ناپدیدار بود
چو شه دید کآن کانِ الماسخیز
گذرگاه دارد چو الماس تیز
هم از ترس ماران هم از رنج راه
کسی سوی وادی نرفت از سپاه
نظر کرد هر سو چو نظارهای
بدان تا به دست آورد چارهای
عقاب سیه بر کمرهای سنگ
بسی دید هر یک شکاری به چنگ
چو زانسان عقابان پرنده دید
عقابین اندیشه را سرکشید
بفرمود کارند میشی هزار
نبینند کان فربهست این نزاد
گلو باز برند یکبارهشان
کنند آنگه از یکدگر پارهشان
کجا کان الماس بینند زیر
بر آن کان فشانند یک یک دلیر
به فرمانبری زانکه فرمان بدوست
از آن گوسفندان کشیدند پوست
کجا کان الماس بشناختند
از آن گوشت لختی بینداختند
چو الماس دوسیده شد بر کباب
به جنبش در آمد ز هر سو عقاب
کباب و نمک هر دو برداشتند
در آن غار جز مار نگذاشتند
ببردند و خوردند بالای کوه
پس هر عقابی دوان ده گروه
هر الماس کز گوش افتاده بود
بر شاه برد آنکه آزاده بود
شه الماسها را بههم گرد کرد
بدش آبگون بود و نیکوش زرد
وز آنجا سوی پستی آورد میل
فرود آمد از کوه چون تند سیل
در آن پویه تعجیل میساختند
رهی بی قلاوز همیتاختند
ستوران ز نعل آتش انگیخته
بجای خوی از سینه خون ریخته
چو رفتند یک ماه از آن راه پیش
سم بادپایان شد از پویه ریش
هم آخر به نیروی بخت بلند
سپاه از گله رست و شاه از گزند
برون برد شه رخت از آن سنگلاخ
عمارتگهی دید و جایی فراخ
در آن زرعگه کشتزاری شگرف
نوازش گرفته ز باران و برف
ز سبزی و تری و تابندگی
بر او جان و دل را شتابندگی
ز تاراج آن سبزه پی کرده گم
سپنج ستوران بیگانه سم
جوانی در آن کِشته چون شیرمست
برهنه سر و پای بیلی بهدست
ز خوبی و چالاکی پیکرش
سزاوار تاج کیانی سرش
فروزنده بیلش چو زرین کلید
نشان برومندی از وی پدید
گهی بیل برداشت گاهی نهاد
گهی بند میبست و گه میگشاد
جهاندار خواندش به آزرم و گفت
که خوی تو با خاک چون گشت جفت؟
جوانی و خوبی و بیدارمغز
ز نغزان نباید به جز کار نغز
نه کار تو شد بیل برداشتن
به ویرانهای دانهای کاشتن
بدین فرخی گوهری تابناک
نه فرخ بود هم ترازوی خاک
بیا تا ترا پادشاهی دهم
ز پیکار خاکت رهایی دهم
به پاسخ کشاورز آهستهرای
چو آورده بد شرط خدمت بجای
چنین گفت کای رایض روزگار
همه توسنان از تو آموزگار
چنان مان بههر پیشهور پیشهای
که در خلقتش ناید اندیشهای
بجز دانهکاری مرا کار نیست
به من پادشاهی سزاوار نیست
کشاورز را جای باشد درشت
چو نرمی ببیند شود کوژ پشت
تنم در درشتی گرفتهست چرم
هلاک درشتان بود جای نرم
تن سخت کو نازنینی کند
چو صمغی بود کهانگبینی کند
خوش آمد جهانجوی را پاسخش
ثنا گفت بر گفتن فرخش
خبر باز پرسیدش از کردگار
کز اینسان ترا کیست پروردگار؟
که شد پاسدار تو در خفت و خیز؟
پناهت کجا کرد بازار تیز؟
کهرا میپرستی کهرا بندهای؟
نظر بر کدامین ره افکندهای؟
جوانمرد گفت ای ز گیتی خدای
به پیغمبری خلق را رهنمای
در آن کس دل خویش بستم که تو
همان قبله را میپرستم که تو
برآرنده آسمان کبود
نگارنده کوه و صحرا و رود
شب و روز پیش جهانآفرین
نهم چند ره روی خود بر زمین
بدین چشم و ابروی آراسته
کزینسان به من داد ناخواسته
بهدیگر کرمها که با من نمود
که از هر یکم هست صدگونه سود
سپاسش برم، واجب آید سپاس
بر آنکس که او باشد ایزدشناس
ترا کامدستی به پیغمبری
پذیرفتم از راه دین پروری
ترا دیدهام پیشتر زین به خواب
به تو زنده گشتم چو ماهی به آب
کنون کامدی وین خبر شد عیان
به خدمتگری چون نبندم میان؟
نگویم جهان چون تویی ناورید
جهانآفرین چون تویی نافرید
جهان را تویی مایهٔ خرمی
ز سد تو دارد جهان محکمی
سکندر بران پاکسیرت جوان
که بودش سر و سایه خسروان
ثنا گفت و بر تارکش بوسه داد
همان نام یزدان براو کرد یاد
برآراستش خلعت خسروی
به دین خدا کرد پشتش قوی
در آن مرز و آن مرغزار فراخ
که هم سرخ گل بود و هم سبز شاخ
شبانروزی آسود شه با سپاه
سبکتر شد از خستگیهای راه
چو سالار این هفت خروار کوس
برآورد بانگ از گلوی خروس
دگر باره شه رفتن آغاز کرد
دگر ره بسیچ سفر ساز کرد
چو زان مراحله منزلی چند راند
به منزل دگر بار منزل رساند
فروزنده مرزی چو روشن بهشت
زمینهای وی جمله بی گاو و کشت
درخت و گل و سبزه آب روان
عمارتگهی درخور خسروان
جز آنش خلل نی که نا کشته بود
زمینی به آبی درآغشته بود
بپرسید کاین مرز را نام چیست
سر و سرور این بر و بوم کیست؟
کشاورز و گاو آهن و گاو کو؟
کجا در چنین ده کند گاو هو؟
یکی از مقیمان آن زرعگاه
چنین گفت بعد از زمینبوس شاه
که اقصای این ده گشاینده مرز
حوالی بسی دارد از بهر ورز
در او هر چه کاری به هنگام خویش
یکی زو هزار آورد بلکه بیش
ولیکن ز بیداد یابد گزند
نگردد کس از دخل او بهرهمند
اگر داد بودی و داور بسی
ده آباد بودی و در ده کسی
به انصاف و داد آرد این خاک بر
تباهی پذیرد ز بیدادگر
چو از دخل او گردد انصاف کم
بسوزد ز گرمی بپوسد ز نم
به یک جو که در مالش آرند میل
جو و گندمش را برد باد و سیل
سبک منجنیق است بازوی او
که گردد به یک جو ترازوی او
چو خسرو خبر یافت کان خاک و آب
ز بیداد بیدادگر شد خراب
درو سدی از عدل بنیاد کرد
همان نامش اسکندر آباد کرد
به آبادیش داد منشور خویش
که هر کس دهد حق مزدور خویش
دهد هرکسی مال خود را زکات
به تاراجشان کس نیارد برات
در او ره نباید برات آوری
هزار آفرین بر چنان داوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان صحنههایی از طبیعت و سفر پادشاهی میپردازد. او از دور شدن دل از شکیبایی سخن میگوید و دعوت به سماع و شادمانی میکند. سپس به توصیف لحظاتی میپردازد که پادشاه به سرزمینی خوشبو و سرسبز میرسد، جایی که مردمی زحمتکش در آن زندگی میکنند.
داستان پس از آن به توصیف چالشها برمیگردد که در مسیر پادشاهی با کوههای سخت و دشوار روبهرو میشود. به همین دلیل، او تدابیری میاندیشد و با چرم و نمد سم حیوانات را محافظت میکند تا دچار آسیب نشوند.
در ادامه، پادشاه متوجه میشود که در یک وادی الماس وجود دارد، اما برای رسیدن به آن با خطراتی از قبیل مارها رو به رو میشود. او با هوش و تدبیر، با استفاده از گوسفندها، مارها را دور کرده و الماسها را جمعآوری میکند.
در نهایت، پادشاه به سرزمینی آباد و سرسبز میرسد و با کشاورزی آشنا میشود. او به کشاورز میگوید که ارزش بالایی دارد و باید از زراعت بیشتر استفاده کند. کشاورز به پادشاه نشان میدهد که سرزمینش به دلیل ظلم و بیدادگری خراب شده و درخواست عدالت میکند. پادشاه وعده میدهد که با کمک حکمرانی عادلانه، مشکلات مردم را حل کند و سرزمین را متعادل سازد.
این شعر نشانی از عشق به طبیعت، عدالت، و حکمرانی عادلانه دارد.
هوش مصنوعی: دل من از شکیبایی دور است و امشب دلم میخواهد نغمهای بشنوم که مرا فریب دهد و خوشحال کند.
هوش مصنوعی: آن سماع و موسیقی که وقتی دل به آن گوش میسپارد، ما را از حالت بیخبری و بیهوشی بیرون میآورد و دوباره به هوش میآورد.
هوش مصنوعی: سخنسنج با دقت و مهارت، این گوهر را از میان دُرج (خزانه) بیرون آورد و به شکل زیبا و باشکوه ظهور داد.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه از سمت مشرق بیرون آمد، به سمت جنوب تخت خود را بر افراشت.
هوش مصنوعی: فضای جهان مانند یک سازنده است که به کمک آن، زمان زمین را به شکلی دلنشینتر و زیباتر میسازد.
هوش مصنوعی: صبح وقتی که نور خورشید درخشان میشود، بوی دلپذیر و تازهای مانند عطر ترنج از آب این جوی سبز به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: از آن محل زندگی خود بیرون آمدند و به سوی جایی تازه حرکت کردند.
هوش مصنوعی: کارشناسان راه به ما نشان دادند که وقتی پادشاه از این محل کوچ کند، شرایط تغییر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: دهکدهای را میبینم که به زیبایی بهشت است، جایی که زمینش پر از سبزه، آب و محصولات کشاورزی است.
هوش مصنوعی: در آنجا مردمانی هستند که همه پیروزی و حاکمیت را کنار گذاشتهاند و دست از اطاعت فرمان خدا برداشتهاند.
هوش مصنوعی: جز در سایهی پادشاهان، هیچکس نمیتواند به آرامش و راه درست برسد.
هوش مصنوعی: وقتی شب، خورشید را در پیاله خود جای داد، در آن شب، شاه در آرامش قرار گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید مانند طاوس بالهای زرین خود را باز میکند، هلال آبی رنگی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: انسانی که به دنبال دنیا و نعمتهای آن است، در زندگی خود امکانات و شرایط مناسبی را فراهم کرده و بختش به او روی آورده است.
هوش مصنوعی: شخصی با آرامش و وقار در حال حرکت بود و به گونهای رفتار میکرد که گویی به سوی سرنوشتی محتوم میرفت، مشابه به داستان بهرام گور که با چالشها و مشکلاتی مواجه بود.
هوش مصنوعی: سبزه و جوی و باغ به وجود آمدند و جهان مانند چراغی روشن شد.
هوش مصنوعی: دهی مانند بهشت است که با زیبایی و صفا زینت یافته و همچون بهشتیان، خوشلباس و شاداب است.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه به دهكده سرپرستان رسید، ده را دید اما متولی یا رئیس ده را ندید.
هوش مصنوعی: در این جهان، نه تنها یک خدا وجود دارد، بلکه بسیاری از خدایان هم دیده میشوند. اما در میان انسانها، هیچکس نمیتواند به واقعیت خدایی را نشان دهد و در هیچ دلی نیز نشانی از حقیقت خدا دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: هر فردی در زندگی خود، از نشانهها و جلوههای گذشتهاش نشأت میگیرد؛ مانند اینکه افرادی که از گِل (زمینههای اولیه) رشد کردهاند، به ویژگیهایی دست مییابند که نشاندهنده تجارب و امکانات موجود در زندگیشان است.
هوش مصنوعی: در هر کجای زندگی، با فریب و نیرنگ، عدهای وجود دارند که از شرافت و مردانگی به دورند و فقط به منافع خود فکر میکنند.
هوش مصنوعی: پس سی یا چهل روز یا حتی بیشتر، به جستجوی سرگشتهای از مردی گذشت.
هوش مصنوعی: سر تو از مغز پر بود، اما از پی و هدف خالی ماندهای و در عین حال بر بدنت چاقی و فربهی حاکم است.
هوش مصنوعی: آن سرسخت را به جلو انداختند و از او درباره حال و روز خود پرسیدند.
هوش مصنوعی: به افرادی که بر سر مسئلهای جدل و خشم دارند، اشاره میکند. وقتی که بر استخوانی ضربه میزنند، صدای بلند و فریاد از آن برمیخیزد. این تصویر نشاندهنده شدت احساسات و تنش در آن موقعیت است.
هوش مصنوعی: امشب چه چیزهای خوب و بدی آشکار خواهد شد، فردا چه چیزهایی برای ما خواهد آورد.
هوش مصنوعی: صدایی از درون برخاست که شبیه به گفتار است.
هوش مصنوعی: فردا ممکن است از گرما و سرما به همین شکل باشد. این دنیا تاثیری بر ما دارد و ما را درگیر میکند.
هوش مصنوعی: آن تصویر در ذهنشان جا گرفته بود و به همین ترتیب، حرکت ماه و سال را تجربه میکردند.
هوش مصنوعی: زمانی که فرماندهٔ تدبیراندیش متوجه شد که یادگیری و آموزش از انگیزههای شوم وسوسه میآید.
هوش مصنوعی: دستور دادند که سرها را بشکنند و ظرفهای روغن را از خانهها بیرون ببرند.
هوش مصنوعی: خیلی از دلایل قانعکنندهای که او ارائه داد، درست بودند و به همین دلیل باعث شد که دیگران از نظریات ضعیف خود کنار بکشند.
هوش مصنوعی: آنها آموزش دیدهاند تا اصول دینداری و ارتباط با خدا و پیامبر را به خوبی بیاموزند.
هوش مصنوعی: به جمع افرادی با ایمان و دلدردان منصوب شد که میدانند چقدر باید به دلها اهمیت دهند و از آنها مراقبت کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که کار آن سرزمین سامان یافت و مرتب شد، افراد به راه افتادند و به سوی هدفشان حرکت کردند.
هوش مصنوعی: شاه با چهرهای خوشبین و دلی شاد از آن مکان بیرون رفت و به سوی منزلگاه جدیدی حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که مسیر نهایی را به گونهای ساماندهی کرده که مانند ستارهها در آسمان، بر روی این راه آرامش و سکون حاکم شود.
هوش مصنوعی: راهی که در پیش دارم، پر از پیچ و خمهای تاریک و تنگ است و هر قدمی که برمیدارم، با سختیهای فراوان و موانع زیادی همراه است.
هوش مصنوعی: یک شمشیر بلند و تیز مانند کوه نمایان شد که آسیبش به جان انسانها برمیگردد و خطر بزرگ دارد.
هوش مصنوعی: شاه کوه را از دور دید و متوجه شد که باید به آن سمت برود و مسیرش را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی از روی کوههای بلند و سخت بیرون میآیند، این نشاندهندهی خستگی و فرسودگی جنگجویانی است که به سختی و رنج افتادهاند.
هوش مصنوعی: از تیزی و سختی آن سنگ، سم چارپایان بر روی آن سنگ سود میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که سم اسب به خاطر ساییدگی بر روی سنگ پولاد، آسیب میبیند، متوجه شد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا از پوست گاو و گور به چرم تبدیل کنند و از آن برای ساخت سم اسب استفاده کنند.
هوش مصنوعی: پارچهها و کرباسهای ضخیم را بر پای جانداران قوی و نیرومند خواهند بست.
هوش مصنوعی: همه مسافران و رهگذران باید مراقب باشند و از سنگی که باعث سقوط و آسیب میشود، دوری کنند.
هوش مصنوعی: با دستور پادشاه، راه را میپیمودند و زرهای از پولاد بر تن میکردند.
هوش مصنوعی: عدهای از افرادی که خدمتکار یا نگهبان راه بودند، نزدیک شاه رفتند.
هوش مصنوعی: یک مقدار سنگ آوردند که میگفتند اینها نشانههایی از کینهای است که از ناحیهی اسبها به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: ما در سختی و مشکلات، به نشانهای رسیدیم که نشاندهنده وضعیتی دشوار بود و از آن نشانه دوری جستیم.
هوش مصنوعی: ما به شدت بر آن ضربه زدیم و آن را به سختی نتوانستیم پاره کنیم، اما در نهایت فولاد زیر فشار و ضربه نرم و لطیف شد.
هوش مصنوعی: شاه با شمشیر تیز به سنگ زدن پرداخت، اما تنها باعث شکست و خرد شدن شمشیر شد.
هوش مصنوعی: هر جواهری که ساخته شده، با یک خراش یا آسیب، ارزشش از بین میرود و دیگر قابل استفاده نخواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه مشاهده کرد که سنگ سختی را نرم کردهاند، نام آن را الماس گذاشتند.
هوش مصنوعی: او به هر کسی که با او صحبت میکند، میگوید که این شخص دارای ارزش و جوهرهای بسیار بالاست.
هوش مصنوعی: بدان که تحت تأثیر قرار گرفتن از چیزی، میتواند موجب شود که دیگران به راحتی از تو بهرهبرداری کنند و زیباییهای درونیات را نادیده بگیرند.
هوش مصنوعی: او این کار را به هر کسی که بتواند به درستی راه را بشناسد و با سنگی که در دست دارد، انجام دهد، واگذار کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که در میان لشکر این گفت و گو به وجود آمد، هر کسی به دنبال هدف خود رفت.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد تلاش کردند تا به مقامها و مناصب بالا برسند، اما در نهایت، ارزش و کیفیت واقعی کمتر در دسترس قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در اطراف کوه، درهای وجود دارد که مانند دایرهای به دور آن کشیده شده و در آن دریا با زیبایی و شکوه خود نمایان است.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، الماسهای زیادی وجود داشت که از آب در ظرف صاف و شفاف، بیشتر درخشش و روشنی داشتند.
هوش مصنوعی: در اینجا منظور این است که مانند دریا که جواهرات را از عمق خود بیرون میآورد، باید به دنبال ارزشهای واقعی و معنوی بود، نه اینکه مانند دریایی باشیم که فقط مملو از چیزهای زشت و بیارزش است. اهمیت در محتوا و کیفیت است، نه در ظاهر و سطحینگری.
هوش مصنوعی: در میان مارها و موجودات خطرناک، خیلی از آنها به طرز قابل توجهی فعال و شاداب هستند. کسی که شاهد این مارها بوده، چگونه میتواند آنها را از فروشندگان جواهرات درخشان تمییز دهد؟
هوش مصنوعی: آیا نمیتوان به گنج رسید مگر اینکه از راه پرخطر و دشواری عبور کرد؟ یعنی برای رسیدن به هدفهای بزرگ و ارزشمند، باید با مشکلات و چالشها روبرو شد و از آنها عبور کرد.
هوش مصنوعی: درست همان مسیری که به گنجینه میرسد، بسیار سخت و دشوار است و به نظر میرسد که راه رسیدن به آن ناپیداست.
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که آن محل استخراج الماس، مسیر عبوری دارد، مانند الماسهای تیز و برنده است.
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانی از مارها و همچنین زحمت دشوار راه، هیچکس از سپاه به سوی دشت نرفت.
هوش مصنوعی: به اطراف نگریست و به دنبال راه حلی بود تا بتواند به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: عقاب سیاه بر روی تپههای سنگی نشسته و هر یک از شکارهایش را به چنگ آورده است.
هوش مصنوعی: در چنین حالتی، وقتی عقابان پرنده را دیدند، عقابهایی که فکر میکردند دست به خودسری زدهاند.
هوش مصنوعی: دستور داد که هزار میش کار کنند، اما نبیند که این میشها از نسل فربه و چاق هستند.
هوش مصنوعی: صدای خنده و خوشحالیشان به یکباره بلند میشود و سپس هر کدام از آنها بیخبر از دیگری از هم جدا میشوند.
هوش مصنوعی: کجاست آنجا که الماس را زیر خاک ببینند؟ در همان جاست که به یکایک دلیران میدهند.
هوش مصنوعی: گوسفندانی که زنده بودند، پوستشان را به خاطر مطیع بودن و پیروی از فرمانی که برایشان صادر شده بود، کندهاند.
هوش مصنوعی: کجا کسی الماس را از دیگر چیزها تشخیص داده است؟ آن را تنها با کمی گوشت میتوان شناخت.
هوش مصنوعی: به مانند الماس که در اثر حرارت و فشار کباب تغییر شکل میدهد، عقاب هم به خاطر این تغییر و حرکت، از همه جا به دنبال شکار خود میآید.
هوش مصنوعی: در آن غار از خوراکیها فقط کباب و نمک را برداشتند و جز مار چیزی باقی نگذاشتند.
هوش مصنوعی: گروهی از عقابها بالای کوه جمع شده و در انتظار صید هستند و این نشاندهنده تنگدستی یا قحطی در میان پرندگان است. آنها به دنبال غذا هستند و در عین حال هر یک برای خود فرصتی برای شکار میسازد.
هوش مصنوعی: هر الماسی که از گوش کسی افتاده باشد، به دست کسی میرسد که آزاد و بزرگوار است.
هوش مصنوعی: سلطان جواهرات را جمعآوری کرد، زیر چهرهای زیبا اما رنگش کمی زرد بود.
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت پایین رفت، همچون سیلاب تند که از کوه پایین میآید.
هوش مصنوعی: در آنجا با شتاب و عجله حرکت میکردند، حتی بدون داشتن وسیلهای برای پیشروی سریع.
هوش مصنوعی: استورش از نعل آتشین به وجود آمده و به جای آنکه از خود خون بگرید، از سینهاش خون میریزد.
هوش مصنوعی: وقتی که یک ماه از آن مسیر گذشت، سرعت باد به اندازهای کاهش پیدا کرد که حرکت نرم و آرام شد.
هوش مصنوعی: در نهایت، به لطف شانس و سرنوشت، سپاه از مشکلات نجات یافت و پادشاه از خطرها رهایی یافت.
هوش مصنوعی: پادشاه با زیبایی تو از آن مکان سنگی خارج شد و جایی وسیع و دلپذیر را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آن زمین زراعی که به خوبی رشد کرده و از باران و برف بهرهمند شده است.
هوش مصنوعی: از طراوت و تازگی و درخشش او، جان و دل به شدت شاداب و پرانرژی میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا، گفته میشود که به خاطر گرفته شدن آن سبزه، حالا در حال گم شدن و نابودی است و دشمنان مانند سواران بیگانه به آن آسیب رساندهاند.
هوش مصنوعی: جوانی در حالتی شاداب و سرمست مانند شیر، بدون لباس و با بیلی در دست، در دشت گردش میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و چالاکی بدنش، شایستهی تاجی مانند تاجهای پادشاهان است.
هوش مصنوعی: بیل او مانند کلید طلا میدرخشد، و این نورانی بودن نشان از قدرت و منزلت اوست.
هوش مصنوعی: گاهی مشغول کار سخت میشد و بیل به دست میگرفت، گاهی هم به استراحت میپرداخت و کار را رها میکرد. بعضی اوقات کار را با دقت انجام میداد و در بعضی مواقع آن را رها میکرد.
هوش مصنوعی: پادشاه او را با احترام خطاب کرد و گفت: وقتی که شخصیت تو با خاک ترکیب شد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
هوش مصنوعی: در دوران جوانی و با داشتن زیبایی و هوش، بهتر است که تنها به کارهای خوب و ارزشمند بپردازیم.
هوش مصنوعی: تو که نمیتوانی به راحتی کار کنی و در میان ویرانهها چیزی بکاری یا امیدی بپروری.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این گوهر ویژه و درخشان از نظر ارزش خود، هیچ گونه همترازی با نعمتهای دنیوی ندارد و در واقع، ارزش آن بسیار فراتر از چیزهای مادی و دنیوی است.
هوش مصنوعی: بیا تا به تو فرمانروایی بدهم و از سختیهای زندگی دنیوی آزادت کنم.
هوش مصنوعی: کشاورز به آرامی و با دقت به شرط خدمت خود عمل کرده است و پاسخ را با خوشفکری و تدبیر ارائه داده است.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به انسانها و وقایع زندگی اشاره دارد و میگوید که ای زمان، تو معلم همه انسانها هستی و آنها از تو یاد میگیرند. به عبارتی، تجربهها و چالشهای زندگی ما را آموزش میدهند و به ما درس میآموزند.
یعنی هر پیشهوری را چنان بر پیشه و کارش بمان و بگذار تا خلقت و طبیعتش تغییر نکند.
هوش مصنوعی: من تنها به کار دانهکاری مشغولم و شایستهی مقام پادشاهی نیستم.
هوش مصنوعی: وقتی کشاورز سختی و تلاش خود را میبیند و میفهمد که زندگی را آسان نمیتوان گذراند، به نوعی سست و ناتوان میشود و ممکن است از زیر بار فشارها خمیده شود.
هوش مصنوعی: بدن من در سفتی و سختی فرورفته، زیرا که پوست جان بر کف درشتخویان، جایگاهی برای نرمی و لطافت ندارد.
هوش مصنوعی: مردی که بدنش سخت و محکم است، اگر نرم و لطیف مانند شیره باشد، میتواند به خوبی کار کند و خاصیتهای مثبتی نشان دهد.
هوش مصنوعی: جهانجو را که به دنبال خوشبختی و زیبایی است، با قدردانی و ستایش پاسخ میدهند.
هوش مصنوعی: از او درباره خداییاش سؤال کردند که از این انسان کیست و پروردگارش چه کسی است؟
هوش مصنوعی: کیست که در هنگام خواب و بیداری، از تو محافظت کند؟ و حالا که در این دنیا همواره در حال حرکت و مشغلهای، کجا میتوانی پناهی پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: به چه کسی احترام میگذاری و به چه کسی خدمت میکنی؟ به کدام مسیر و هدف نگاه میکنی؟
هوش مصنوعی: جوانمرد گفت: ای خدای عالم، به وسیله پیغمبری، مردم را راهنمایی کن.
هوش مصنوعی: من دل خود را به کسی سپردم که تو همان معبودی را میپرستی که من نیز پرستندهاش هستم.
هوش مصنوعی: آسمان آبی را به وجود آورده و آن کسی است که کوهها، دشتها و رودها را خلق کرده است.
هوش مصنوعی: هر شب و روز در پیش پروردگار جهان، چند بار به خودم نگاه میکنم و مسیر زندگیم را بررسی میکنم.
هوش مصنوعی: با این چشم و ابروی زیبا که ناخواسته مرا مجذوب کرده است.
هوش مصنوعی: من با دیگران که به من محبت نشان دادند، متوجه شدم که از هر یک از آنها سودهای مختلفی میتوان برد.
هوش مصنوعی: باید از کسی که به درک و شناخت خداوند رسیده است، سپاسگذاری کرد، زیرا این کار واجب و ضروری است.
هوش مصنوعی: من تو را به عنوان دوست و همراهی در راه پیامبری قبول کردهام، از مسیر پرورش دین و اخلاق.
هوش مصنوعی: من پیش از این در خواب تو را دیدهام و اکنون با یاد تو مانند ماهی در آب زنده شدهام.
هوش مصنوعی: حالا که تو آمدی و این خبر به وضوح مشخص شد، چگونه میتوانم به خدمتگذاریام ادامه ندهم؟
هوش مصنوعی: نمیگویم که در دنیا کسی مانند تو وجود ندارد، زیرا خالق جهان نیز نتوانسته است کسی چون تو را بیافریند.
هوش مصنوعی: تو سبب خوشیهای جهان هستی و از قدرت تو، جهان از ثبات و استحکام برخوردار است.
هوش مصنوعی: سکندر جوانی با نیکسیرتی و پاکدامنی را میبیند که هم از نظر ظاهری و هم به لحاظ جایگاه، مانند پادشاهان است.
هوش مصنوعی: او ستایش کرد و بر تارک او بوسه زد و همان نام خدا را بر او یاد کرد.
هوش مصنوعی: او لباس پادشاهی را بر تن کرد و به خاطر دین خدا، پشت خود را محکم ساخت.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین وسیع و دلانگیز که هم گلهای قرمز شکوفا بودند و هم درختان با شاخههای سبز.
هوش مصنوعی: شاه در طول روز آرامش داشت و با سپاهی که همراهش بود، از خستگیهای سفر کاسته شد.
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده این هفت سرزمین صدا را از گلوی خروس به گوش میرساند.
هوش مصنوعی: شه دوباره به سفر رفت و راهی جدید برای سفر انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از آن مرحله گذشت و چند بار به منزل رسید، دوباره به مقصد جدیدی دست یافت.
هوش مصنوعی: مناطق سرسبز و پرنور مانند بهشت در زمینهای او وجود دارد، جایی که هیچ نشانی از حیوانات و زراعت نیست.
هوش مصنوعی: درختان، گلها و چمنها محیطی زیبا و دلنشین برای زندگی پادشاهان و سلاطین فراهم کردهاند.
هوش مصنوعی: جز آتش سوزان و بیرحم، چیزی در دل زمین نیست که به آب آغشته نشده باشد.
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که نام این سرزمین چیست و اینکه کی این سرزمین را اداره میکند و سرور آن کیست؟
هوش مصنوعی: کشاورز، گاوآهن و گاو کجا هستند؟ در این روستا گاو چگونه میتواند کار کند؟
هوش مصنوعی: یکی از ساکنان آن زمین کشاورزی، پس از اینکه شاه را ملاقات کرد و به او احترام گذاشت، چنین گفت.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دورترین نقطه این دهکده، مسیرهایی را به اهالی آن ارائه میدهد که امکان دسترسی به مناطق فراوانی را فراهم میکند.
هوش مصنوعی: در او هر کاری که در زمان مناسب انجام شود، میتواند هزاران کار مثبت و حتی بیشتر را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: اما از ظلم و ستم آسیب میبیند و هیچکس از دارایی او برخوردار نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر انصاف و قضاوت در کار بود و داوری خوب انجام میشد، روستاها آباد بودند و در آنجا کسی به مشکل برنمیخورد.
هوش مصنوعی: این زمین به خاطر انصاف و عدالت، میتواند از نابودی جلوگیری کند و در برابر ظلم و ستم ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: زمانی که در برابر حق و انصاف از او کم میشود، حرارت و مال او ناراحتش میکند و در نتیجه دچار نابودی و ضعف میشود.
هوش مصنوعی: اگر یک جو در دست کسی باشد، اما با وزش باد یا طغیانی، هم جو و هم گندمش از بین بروند، نشان دهنده این است که حتی داراییهای کوچک هم ممکن است تحت تأثیر شرایط نامساعد از دست بروند.
هوش مصنوعی: بازوی او مانند یک منجنیق سبک است که میتواند به راحتی وزنها را به تساوی بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو متوجه شد که به خاطر ظلم و ستم، آن خاک و آب و سرزمین ویران شده است.
هوش مصنوعی: او بنایی از انصاف و عدالت بنا کرد و به همین نام، شهر اسکندر را آباد ساخت.
هوش مصنوعی: هر کس باید به دیگری حق و حقوقش را بدهد، همانطور که در آباد کردن سرزمین خود کوشید و تلاش کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی زکات مال خود را میپردازد، اما هیچکس نمیتواند چیزی از اموال آنها را غارت کند.
هوش مصنوعی: در او راهی نیست که بخواهی نظر و اجازه بگیری، زیرا هزاران بار باید بر چنین قضاوت و حکمی تحسین کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.