ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط
بنیاد عز و سروری آن سید انس و پری
قصرش ز روی برتری برتر ز چرخ چنبری
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۶ - داستان شاه روم و دخترش
بُدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن
اگر مرغ پران شوی ور پری
پیی زین سپس کاخ من نسپری
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۵ - رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتیها
زمینش همه داغ پای پری
زمانه گم اندر وی از رهبری
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۹ - نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش
چو گشت از نوشتن سخن اسپری
برآراست دیو سیه رهبری
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۲ - پاسخ نامه فرطور توش به فرامرز رستم
نشست از بر تخت،شاه پری
ز اندیشه دل دور و از غم بری
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۷ - آمدن شاه بهمن به مصر
مر او را یکی دختری چون پری
که هرگز نبینی بدان دلبری
ایرانشان » بهمننامه » داستان اندر لشکر آراستن شاه بهمن به رزم فرامرز به کین اسفندیار » بخش ۱۶ - رفتن شاه بهمن به شکار و آن شگفتی دیدن و خواستن دختر اسلم را
به فرمان من گشته یکسر پری
مرا دخترست این بدین دلبری
ایرانشان » بهمننامه » باز آمدن بهمن از هند به ایران و رها کردن زال و دختران رستم از بند » بخش ۱۹ - رزم شاه بهمن با برزین آذر و کشته شدن دیو زوش بر دست رستم تور
بدو گفت کای شاه دیو و پری
خنک هر که او را تو فرمانبری
ایرانشان » بهمننامه » باز آمدن بهمن از هند به ایران و رها کردن زال و دختران رستم از بند » بخش ۲۲ - رفتن رستم تور به شکار و گرفتن دختر خاقان چین رستم تور را
وزان پس که جادو و دیو پری
درآورد از اینسان به فرمانبری
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۸ - نشستن بهرام روز دوشنبه در گنبد سبز و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم سوم
گفت اگر شیفتم ز عشق پری
تا به دیوانگی گمان نبری
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲
گیرم که سلیمان نبی را پسری
بر باد نشسته ای، جهان می سپری
گیرم که به کام توست گیتی، شب و روز
بنگر که پدر چه برد تا تو چه بری
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۱
گر تو بدوی ور تو بپری
ز این دلیر جان خود جان نبری
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۲
گر تو بدوی، ور تو بپری
زین دلبر جان، خود جان نبری
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۶ - داستان آن شخص کی بر در سرایی نیمشب سحوری میزد همسایه او را گفت کی آخر نیمشبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی میزنی و جواب گفتن مطرب او را
کس درینجا نیست جز دیو و پری
روزگار خود چه یاوه میبری؟
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۲ - قصهٔ عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان به حکم جنسیت و همدلی او با ایشان
بود عبدالغوث همجنس پری
چون پری نه سال در پنهانپری
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
عقل باشد مرد را بال و پری
چون ندارد عقل عقل رهبری
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از سدیگر بری