سپهدار چون هفتهای سور کرد
از آن پس شد آهنگ فغفور کرد
همه راه خاقان بپرداخته
به هر جای نزل و علف ساخته
سه منزل بدش با سپه رهنمای
ورا کرد بدرود و شد بازجای
همی شد شتابان سپهدار گو
نریمان و زاول گره پیشرو
به مرز بیابانی آمد فراز
که گفتی جهانیست گسترده باز
زمینش همه داغ پای پری
زمانه گم اندر وی از رهبری
نه گردون سپرده درازای او
نه خورشید پیموده پهنای او
به هر سوش دیوی دژ آگاه بود
به هر گوشه صد غول گمراه بود
همان مار پرنده هزمان ز گرد
چو تیر آمدی در نشستی به مرد
بکشتند از آن غول بسیار و مار
به ده روز کردند از آنجا گذار
رسیدند جایی چراگاه گور
درو شیرگون چشمه آب شور
چو نخچیر از تشنگی در گداز
به نزدیک آن چشمه رفتی فراز
شدی نرم نرم آب آن چشمه زیر
پس آشفته گشتی چو غرنده شیر
بجستی و نخچیر را بیدرنگ
همان گه بیوباشتی چون نهنگ
پس از یک زمان استخوانهاش پاک
بدی گرد آن چشمه بر تیره خاک
نه بشناخت آن آب را کس ز شیر
نه دانست کز چیست نخچیرگیر
دگر سنگ دیدند کوچک بسی
که چون زآن دو بر هم بسودی کسی
همان گاه بادی شگرف آمدی
پس از باد باران و برف آمدی
ولیکن چو زآن جا به بومی دگر
ببردی نبودی ورا آن هنر
دگر سنگ بد نیز کز بیم نم
چو ابر آمدی برزدندی به هم
سبک زآن هوا ابر بگریختی
نه زو برف و ژاله نه نم ریختی
ز مرز بیابان چو برتر کشید
سپه را سوی شهر ساجر کشید
بزد خیمه با لشکر از گرد شهر
برون شد که گیرد ز نخچیر بهر
در و دشت و که دید زاندازه بیش
رم گور و آهو و غژغا و میش
همان روز بفکند بسیار گور
به خون غرقه هر سو همی تاخت بور
درختی بر چشمهساری بدید
عنان ره انجام از آن سو کشید
چو نزدیک شد خاست یک بانگ سخت
زنی دید ناگه که جست از درخت
یکی شیرخواره گرفته به بر
همی تاخت ز آهو به تک تیزتر
بپرسید کاین زن براینگونه چیست
یکی گفت کاین هم چو ما آدمیست
درین بیشه ها گرد این دشت و کوه
بدینسان بیاندازه بینی گروه
چو آهو به تک همچو مردم به روی
چو دیوان به ناخن چو میشان به موی
ز بن هیچ با ما نگردند رام
بمیرند زود آنچه گیری به دام
از ایشان چو بیمار گردد یکی
برندش براین تیغ کوه اندکی
به شیونگری گردش اندر خروش
برآرند و زی ابر دارند گوش
گرش ابر تیره ز دیده به اشک
بشوید درستی گرد بی پزشک
وگر هیچ باران نبارد ز میغ
بمیرد به زیر افکنندش ز تیغ
نریمان یکی از درختی ربود
بر پهلوان برد و او را نمود
به ره در همه بازویش خسته کرد
همی بود تا مرد و چیزی نخورد
ز نخچیر چون شد سپهدار باز
بیآمد کس شاه ساجر فراز
فرستاده با هدیه بسیار چیز
به پوزش پیامی نکو داده نیز
که دانم کز ایران به کین آمدی
به پیکار فغفور چین آمدی
من او را یکی بنده کهترم
نگهبان یک مرز ازین کشورم
سه ماهه ز ما تا بدو هست راه
نخستین ازو هر چه باید بخواه
هرآن گه کز او کام تو گشت راست
همه بندگانیم و فرمان تراست
به هر شهر ازین مرز دیگر بپوی
ز هر شاه باژی که باید بجوی
سپهبد سخنهاش بر جای دید
پسندید و آن کرد کاو رای دید
ز زاول گره هر که بودند گرد
همان گه به فرخ نریمان سپرد
به هر شهر فرمود تا با سپاه
بگردد ز شاهان بود باژخواه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، سپهدار به همراه سپاهیانش به سفری میرود و از بیابانی عبور میکند. در این مسیر، آنها با موجودات مختلف و خطرناکانی مانند دیوها و غولها رو به رو میشوند و تعدادی از آنها را میکشند. پس از گذر از بیابان، به جایی میرسند که چشمهای شور وجود دارد و از تشنگی به آن نزدیک میشوند. در آنجا، زنی را میبینند که فرزندش را در دامن دارد و در حال فرار از آهوهاست. سپس سپهدار پیامهایی از شاه ساجر دریافت میکند و از او خواسته میشود تا از پیمان صلح و همکاری خبر دهد. او به دیگران میگوید که باید با ساجریها همکاری کنند و به هر شهر جدیدی که میروند، با چرخهای از شاهان ملاقات کنند و از آنها باج بگیرند. متن به ماجراهای جنگی و سفر سپهدار و سپاهیانش در سرزمینهای بیگانه پرداخته و پیامدهای آن را شرح میدهد.
هوش مصنوعی: سردار پس از برگزاری یک مهمانی به یاد ماندنی، تصمیم به راهی جدید و بزرگتر گرفت.
هوش مصنوعی: همه مسیرهای پادشاه آماده شده و در هر مکان، آب و چمن فراهم شده است.
هوش مصنوعی: سه مرحله سختی را سپه به او نشان داد و سپس به او خداحافظی کرد و راهی سفر خود شد.
هوش مصنوعی: نریمان، سردار جنگجو، با شتاب به جلو میرفت و زاول نیز در پیش او بود.
هوش مصنوعی: به مرز بیابان رسید و مشاهده کرد که انگار دنیایی وسیع و بیانتهایی است.
هوش مصنوعی: زمینش از شدت گرما به سوزش درآمده و در فضا، زمان به طور نامشخصی در حرکت است و از رهبری و هدایت دور مانده است.
هوش مصنوعی: نه آسمان گستردگی او را در اختیار دارد و نه خورشید میتواند وسعت او را اندازه بگیرد.
هوش مصنوعی: در هر گوشهای افرادی شیطانی وجود دارند که از وضعیت آگاه هستند و در هر نقطه، مشکلات و موانع زیادی موجب گمراهی مردم میشوند.
هوش مصنوعی: مار پرندهای که به دور میچرخید، ناگهان مانند تیر به سمت مردی آمد و بر او نشسته است.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از یک غول وحشتناک و ماری بزرگ است که در یک منطقه زندگی میکردند. این موجودات خطرناک باعث ترس و مشکلات زیادی برای اهالی آنجا شده بودند. پس از مدتی، افراد شجاع توانستند این غول و مار را از بین ببرند و بعد از گذشت ده روز، به آرامی از آن منطقه عبور کردند.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدند که گور و چراگاه وجود دارد و در آنجا چشمهای با آب شور قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که شکارچی از شدت تشنگی به شدت در حال زحمت بود، به سمت چشمهای که در بالای تپه قرار داشت رفت.
هوش مصنوعی: آب آن چشمه به آرامی و به نرمی جریان دارد، اما تو مانند شیر خشمگین آشفته و بی قرار شدی.
هوش مصنوعی: تو به سرعت از خطر فرار کردی و به محض این که نتوانستی از خودت دفاع کنی، مانند نهنگی بزرگ و بیمانع در دریا به زندگی ادامه دادی.
هوش مصنوعی: پس از مدتی، استخوانهای او به طور کامل در کنار آن چشمه بر روی زمین سیاه پنهان شد.
هوش مصنوعی: نه کسی آن آب را از شیری که در دلش است شناخت و نه کسی دانست که این آب از کدام شکارچی میآید.
هوش مصنوعی: آنها سنگهای کوچکی را دیدند که به خاطر آن دو سنگ بزرگتر به هم ساییده شدند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، بادی قدرتمند وزید که پس از باران و برف به وجود آمد.
هوش مصنوعی: اما وقتی که از آنجا به سرزمینی دیگر بروی، آن هنر را نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: اگر دشمنان ما از ترس به هم بپیوندند، همچون ابرهای بارانزا به هم خواهند افتاد و بر ما تکیه خواهند کرد.
هوش مصنوعی: از آن هوای لطیف، ابر فرار کرد و باران و برف و تگرگ نبارید.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه از مرز بیابان عبور کرد، به سمت شهر ساجر حرکت کرد.
هوش مصنوعی: سردار با لشکرش، خیمهاش را برداشت و از دور شهر خارج شد تا بتواند شکار را بگیرد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به چشماندازهای طبیعی اشاره میکند که در آن، جانوران مختلفی از جمله گورخر، آهو و میش قابل مشاهدهاند. این توصیف نشان دهنده زیبایی و تنوع حیات وحش است که در دشت و بیابان نمایان است.
هوش مصنوعی: در همان روز، گورها را به تعداد زیاد حفاری کردند و هر جا که میرفتند، زمین را از خون پر کرده بودند.
هوش مصنوعی: درختی کنار چشمهای دید که از آن سو راهی را به سمت مقصدی میپیمود.
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزدیکیش رسید، صدای بلندی را شنید و ناگهان دید که چیزی از درخت پریده است.
هوش مصنوعی: یک بچه شیر در آغوش گرفته شده و با سرعتی بیشتر از آهوی تندپا در حال دویدن است.
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شد که این زن چه ویژگیای دارد. یکی پاسخ داد که او هم مانند ما انسان است.
هوش مصنوعی: در این جنگلها و اطراف این دشت و کوهها، گروهی را میبینی که به طرز شگفتانگیزی زیاد هستند.
هوش مصنوعی: مثل آهو که به تنهایی میدود، انسانها نیز به صورت فردی در دنیا حرکت میکنند. مانند دیوان که با ناخنهایشان به دنیا اثر میگذارند و همانند افرادی که با موهایشان شناخته میشوند.
هوش مصنوعی: کسانی که در اصل و نژاد خود با ما بیمیل هستند، به زودی از بین میروند؛ زیرا آنچه را که به دام میگیرند، از دست میدهند.
هوش مصنوعی: اگر یکی از آنها بیمار شود، او را به کوه میبرند تا بر روی تیغ کوه کمی استراحت کند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که در آن صدای گریه و نالهای بلند در فضا پیچیده است و ابرها به این صدا گوش فرا دادهاند. به نوعی، تغییر و تنش در طبیعت به وضوح حس میشود و این صدا به نوعی جلب توجه میکند.
هوش مصنوعی: اگر ابرهای تیره از چشمانت با اشکهایت پاک شوند، حقیقتی که در دل داری، نیاز به پزشک ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بارانی نبارد، ابر به زمین میافتد و نابود میشود.
هوش مصنوعی: نریمان یکی از درختان را کند و آن را بر دوش قهرمان گذاشت و او را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، او با تمام توانش تلاش کرد و خستگی را تحمل نمود تا بالاخره از دنیا رفت، بدون اینکه چیزی بخورد.
هوش مصنوعی: وقتی سپهدار شکارچی از شکار برمیگردد و به کار خود مشغول میشود، دیگر کسی به سراغ شاه نمیآید.
هوش مصنوعی: فرستاده با هدایای فراوان، پیامی زیبا و دلپذیر برای عذرخواهی آورده است.
هوش مصنوعی: میدانم که تو از ایران به خاطر انتقام و جنگ به سوی پادشاه چین آمدهای.
هوش مصنوعی: من به او به عنوان یک خدمتگزار کوچک نگاه میکنم و برای حفاظت از یک مرز از این سرزمین مسئولیت دارم.
هوش مصنوعی: سه ماه از ما تا او راهی است که باید در آن از او هر چیزی که میخواهیم را بخواهیم.
هوش مصنوعی: هر زمان که خواستهات برآورده شود و به حقیقت بپیوندد، همه ما به عنوان بندگان تو خواهیم بود و به دستورات تو عمل خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: به هر شهری از این سرزمین برو و از هر شاه که میخواهی، آنچه لازم است را جستجو کن.
هوش مصنوعی: سپهبد، کلامش را مستقیم و گیرا مشاهده کرد و بخاطر آن، تصمیمی گرفت که فکرش را پسندید.
هوش مصنوعی: هرکس که از زاول آید و به گرد او جمع شود، در آن لحظه به خوشبختی نریمان سپرده میشود.
هوش مصنوعی: در هر شهری دستور داد که با نیروهای نظامی گردش کنند، زیرا خواستههای آنان از شاهان بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.