سر نامه کرد آفرین از نخست
دگر پاسخ آورد یکسر درست
که بر خواندم نامه را سر به سر
شنیدیم گفتار تو در به در
رسانید رویین بر ما پیام
یکایک همه هرچ بردی تو نام
ولیکن شگفت آمدم کار تو
همی ز این چنین چرب گفتار تو
دلت با زبان هیچ همسایه نیست
روان ترا از خرد مایه نیست
به هرجای چربی به کار آوری
چنین تو سخن پرنگار آوری
کسی را که از بن نباشد خرد
گمان بر تو بر مهربانی برد
چو شوره زمینی که از دور آب
نماید چو تابد بر او آفتاب
ولیکن نه گاه فریبست و بند
که هنگام گرزست و تیغ و کمند
مرا با تو جز کین و پیکار نیست
گه پاسخ و روز گفتار نیست
نگر تا چه سان گردد اکنون سپهر
نه جای فریبست و پیوند و مهر
کرا داد خواهد جهاندار زور
کرا بردهد بخت پیروز هور
ولیکن بدین گفته پاسخ شنو
خرد یاد کن بخت را پیشرو
نخست آنک گفتی که از مهر نیز
ز یزدان وز گردش رستخیز
نخواهم که آید مرا پیش جنگ
دلم گشت از این کار بیداد تنگ
دلت با زبان آشنایی نداشت
بدان گه که این گفته بر دل گماشت
اگر داد بودی به دلت اندرون
ترا پیشدستی نبودی به خون
کز آغاز کار اندر آمد نخست
نبودی به خون ریختن هیچ سست
نخستین که آمد به پیش تو گیو
از ایران هشیوار مردان نیو
بسازیده مر جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش
خرد، ار پس آمد تو پیش آمدی
به فرجام آرام بیش آمدی
ولیکن سرشت بد و خوی بد
ترا نگذراند به راه خرد
بدی خود بدان تخمه در گوهرست
به بد کردن آن تخمه اندر خورست
شنیدی که بر ایرج نیکبخت
چه آمد ز تور از پی تاج و تخت
چو از تور و سلم اندر آمد زمین
سراسر بگسترد بیداد و کین
فریدون که از درد دل روز و شب
گشادی به نفرین ایشان دو لب
به افراسیاب آمد آن مهر بد
از آن نامداران اندک خرد
ز سر با منوچهر نو کین نهاد
همیدون ابا نوذر و کیقباد
به کاووس کی کرد خود آنچ کرد
برآورد از ایران آباد گرد
از آن پس به کین سیاووش باز
فگند این چنین کینهٔ نو دراز
نیامد بدانگه ترا داد یاد
که او بیگنه جان شیرین بداد
چه مایه بزرگان که از تخت و گاه
از ایران شدند اندر این کین تباه
و دیگر که گفتی که با پیر سر
به خون ریختن کس نبندد کمر
بدان ای جهاندیدهٔ پرفریب
به هر کار دیده فراز و نشیب
که یزدان مرا زندگانی دراز
بدان داد با بخت گردنفراز
که از شهر توران به روز نبرد
ز کینه برآرم به خورشید گرد
بترسم همی زانک یزدان من
ز تن بگسلاند مگر جان من
من این کینه را ناوریده به جای
بر و بومتان ناسپرده به پای
سه دیگر که گفتی ز یزدان پاک
نبینم به دلت اندرون بیم و باک
ندانی کز این خیره خون ریختن
گرفتار کردی به فرجام تن
من اکنون بدین خوب گفتار تو
اگر باز گردم ز پیکار تو
به هنگام پرسش ز من کردگار
بپرسد از این گردش روزگار
که سالاری و گنج و مردانگی
ترا دادم و زور و فرزانگی
به کین سیاوش کمر بر میان
نبستی چرا پیش ایرانیان
به هفتاد خون گرامی پسر
بپرسد ز من داور دادگر
ز پاسخ به پیش جهانآفرین
چه گویم چرا بازگشتم ز کین
ز کار سیاوش چهارم سخن
که افگندی ای پیر سالار بن
که گفتی ز بهر تنی گشته خاک
نشاید ستد زنده را جان پاک
تو بشناس کین زشت کردارها
به دل پر ز هر گونه آزارها
که با شهر ایران شما کردهاید
چه مایه کیان را بیازردهاید
چه پیمان شکستن چه کین ساختن
همیشه به سوی بدی تاختن
چو یاد آورم چون کنم آشتی
که نیکی سراسر بدی کاشتی
به پنجم که گفتی که پیمان کنم
ز توران سران را گروگان کنم
به نزدیک خسرو فرستیم گنج
ببندیم بر خویشتن راه رنج
بدان ای نگهبان توران سپاه
که فرمان جز اینست ما را ز شاه
مرا جنگ فرمود و آویختن
به کین سیاووش خون ریختن
چو فرمان خسرو نیارم به جای
روان شرم دارد به دیگر سرای
ور اومید داری که خسرو به مهر
گشاید بر این گفتها بر تو چهر
گروگان و آن خواسته هرچ هست
چو لهاک و رویین خسروپرست
گسی کن بزودی به نزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
ششم شهر ایران که کردی تو یاد
بر و بوم آباد فرخنژاد
سپاریم گفتی به خسرو همه
ز هر سو بر خویش خوانم رمه
ترا کرد یزدان از آن بینیاز
گر آگه نهای تا گشاییم راز
سوی باختر تا به مرز خزر
همه گشت لهراسب را سر به سر
سوی نیمروز اندرون تا بسند
جهان شد به کردار روی پرند
تهم رستم نیو با تیغ تیز
برآورد از ایشان دم رستخیز
سر هندوان با درفش سیاه
فرستاد رستم به نزدیک شاه
دهستان و خوارزم و آن بوم و بر
که ترکان برآورده بودند سر
بیابان از ایشان بپرداختند
سوی باختر تاختن ساختند
ببارید بر شیده اشکش تگرگ
فراز آوریدش به نزدیک مرگ
اسیران وز خواسته چند چیز
فرستاد نزدیک خسرو به نیز
وز این سو من و تو به جنگ اندریم
بدین مرکز نام و ننگ اندریم
به یک جنگ دیدی همه دستبرد
از این نامداران و مردان گرد
ور ایدونک روی اندر آری به روی
رهانم ترا ز این همه گفت و گوی
به نیروی یزدان و فرمان شاه
به خون غرقه گردانم این رزمگاه
تو ای نامور پهلوان سپاه
نگه کن بدین گردش هور و ماه
که بند سپهری فراز آمدست
سر بخت ترکان به گاز آمدست
نگر تا ز کردار بدگوهرت
چه آرد جهانآفرین بر سرت
زمانه ز بد دامن اندر کشید
مکافات بد را بد آید پدید
تو بندیش هشیار و بگشای گوش
سخن از خردمند مردم نیوش
بدان کین چنین لشکر نامدار
سواران شمشیرزن صدهزار
همه نامجوی و همه کینهخواه
به افسون نگردند ازین رزمگاه
زمانه برآمد به هفتم سخن
فگندی وفا را به سوگند بن
به پیمان مرا با تو گفتار نیست
خرد را روانت خریدار نیست
ازیراک با هرک پیمان کنی
وفا را به فرجام هم بشکنی
به سوگند تو شد سیاوش به باد
به گفتار بر تو کس ایمن مباد
نبودیش فریادرس روز درد
چه مایه به سختی ترا یاد کرد
به هشتم که گفتی مرا تاج و تخت
از آن تو بیشست مردی و بخت
همیدون فزونم به مردان و گنج
ولیکن دلم را ز مهرست رنج
من ایدون گمانم که تا این زمان
به جنگ آزمودی مرا بیگمان
گرم بیهنر یافتی روز کین
تو دانی کنون بازم از پس ببین
به فرجام گفتی ز مردان مرد
تنی چند بگزین ز بهر نبرد
من از لشکر ترک هم ز این نشان
بیارم سواران مردمکشان
که از مهربانی که بر لشکرم
نخواهم که بیداد کین گسترم
تو با مهربانی نهی پای پیش
که دانی نهان دل و رای خویش
بیازارد از من جهاندار شاه
گر از یکدگر بگسلانم سپاه
نهم آنک گفتی مبارز گزین
که با من بگردد بر این دشت کین
یکی لشکری پرگنه پیش من
پرآزار از ایشان دل انجمن
نباشد ز من شاه همداستان
کز ایشان بگردم بدین داستان
نخستین به انبوه زخمی چو کوه
بباید زدن سر بسر همگروه
میان دو لشکر دو صف برکشید
گر ایدونک پیروزی آید پدید
وگرنه همین نامداران مرد
بیاریم و سازیم جای نبرد
از این گفته گر بگسلی باز دل
من از گفتهٔ خود نیم دلگسل
ور ایدونک با من به آوردگاه
بسنده نخواهی بدن با سپاه
سپه خواه و یاور ز سالار خویش
به ژرفی نگهدار پیکار خویش
پراگنده از لشکرت خستگان
ز خویشان نزدیک و پیوستگان
بمان تا کندشان پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست
اگر خواهی از من زمان درنگ
وگر جنگ جویی بیارای جنگ
بدان گفتم این تا به روز نبرد
به ما بر بهانه نبایدت کرد
که ناگاه با ما به جنگ آمدی
کمین کردی و بیدرنگ آمدی
من این کین اگر تا به صد سالیان
بخواهم همانست و اکنون همان
از این کینه برگشتن امید نیست
شب و روز بیدیدگان را یکیست
چو آن پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد به سان پری
کمر بر میان با ستور نوند
ز مردان به گرد اندرش نیز چند
فرود آمد از باره رویین گرد
گوان را همه پیش گودرز برد
سپهبد بفرمود تا موبدان
ز لشکر همه نامور بخردان
به زودی سوی پهلوان آمدند
خردمند و روشنروان آمدند
پس آن پاسخ نامه پیش گوان
بفرمود خواندن همی پهلوان
بزرگان که آن نامهٔ دلپذیر
شنیدند گفتار فرخ دبیر
هش و رای پیران تنک داشتند
همه پند او را سبک داشتند
به گودرز بر آفرین خواند
ورا پهلوان گزین خواندند
پس آن نامه را مهر کرد و بداد
به رویین پیران ویسهنژاد
چو از پیش گودرز برخاستند
بفرمود تا خلعت آراستند
از اسبان تازی به زرین ستام
چه افسر چه شمشیر زرین نیام
ببخشید یارانش را سیم و زر
کرا در خور آمد کلاه و کمر
برفت از در پهلوان با سپاه
سوی لشکر خویش بگرفت راه
چو رویین به نزدیک پیران رسید
به پیش پدر شد چنانچون سزید
به نزدیک تختش فرو برد سر
جهاندیده پیران گرفتش به بر
چو بگزارد پیغام سالار شاه
بگفت آنچ دید اندر آن رزمگاه
پس آن نامه برخواند پیشش دبیر
رخ پهلوان سپه شد چو قیر
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب
بدانست کآمد به تنگی نشیب
شکیبایی و خامشی برگزید
بکرد آن سخن بر سپه ناپدید
از آن پس چنین گفت پیش سپاه
که گودرز را دل نیامد به راه
از آن خون هفتاد پور گزین
نیارامدش یک زمان دل ز کین
گر ایدونک او بر گذشته سخن
به نوی همی کینه سازد ز بن
چرا من به کین برادر کمر
نبندم نخارم از این کینه سر
هم از خون نهصد سر نامدار
که از تن جدا شد گه کارزار
که اندر بر و بوم ترکان دگر
سواری چو هومان نبندد کمر
چو نستیهن آن سرو سایه فگن
که شد ناپدید از همه انجمن
بباید کنون بست ما را کمر
نمانم به ایرانیان بوم و بر
به نیروی یزدان و شمشیر تیز
برآرم از آن انجمن رستخیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به داستانی از شاهنامه فردوسی اشاره دارد که در آن گفتگویی میان شخصیتها درباره جنگ و کینه توزی وجود دارد. یکی از شخصیتها به شدت از کردار بد دیگران مینالد و نسبت به کینهورزی و فریبکاریهای آنان انتقاد میکند. او به یاد میآورد که چگونه کینهها و جنگها مسبب لطمه به مردمان بیگناه شده و میگوید که باید به حکمت و خرد در تصمیمگیریها توجه کرد.
شخصیت دیگر با توجه به کینههای گذشته، به مداخله و جنگ ادامه میدهد و از اشتباهاتی که در گذشته انجام شده یاد میکند. در پایان تأکید میشود که نباید کینهها دوباره زنده شوند و باید در پی صلح و آشتی بود، اما با وجود تمام این گفتهها، جنگ و کینهتوزی به نظر نمیرسد که به زودی پایان یابد.
هوش مصنوعی: از ابتدای نامه، ستایش و تحسین کرد و سپس بهطور کامل پاسخ صحیحی داد.
هوش مصنوعی: در پیامی که برایم فرستادهای، همه حرفهایت را کامل شنیدیم و به خوبی متوجه منظور تو شدیم.
هوش مصنوعی: به ما خبر رساندهاند که هرکس به نوعی نام و نشانی از تو دارد.
هوش مصنوعی: اما از این حرفهای شیرین تو بسیار شگفتزده شدم.
هوش مصنوعی: دلت با حرفهای همسایه هیچ ارتباطی ندارد و روح تو از عقل و درک خالی است.
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی از زیبایی و شگفتی سخن بگویی، میتوانی با کلامی غنی و جذاب، احساسات و تصاویری زیبا را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر کسی از ریشه و اصل خود بیخبر باشد و نادان باشد، نمیتواند به درستی نسبت به مهربانی و دوستی تو قضاوت کند.
هوش مصنوعی: زمین شور و خشک، وقتی که از دور به نظر میرسد آبی و خرم است، اما وقتی آفتاب بر آن تابیده شود، حال واقعی آن نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اما گاهی این کار فریبنده و وابسته است، زیرا در زمان مبارزه با چماق و شمشیر و دام، همه چیز متفاوت میشود.
هوش مصنوعی: به جز دشمنی و جنگ با تو چیزی ندارم و وقتی که صحبت میکنیم، تنها یک روز برای گفتگو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: نگران باش که این روزها آسمان چگونه خواهد شد، زیرا دیگر جایی برای فریب، ارتباط و محبت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آن کسی که بخواهد، جهان را تحت اختیار خود درآورد، قدرتش به او کمک میکند و شانس و بختش نیز به او یاری میرساند.
هوش مصنوعی: اما به این گفته پاسخ بده و عاقلانه به یاد بیاور که بخت در پیشرفت توست.
هوش مصنوعی: نخست گفتی که از محبت و عشق نیز، از خداوند و از سرنوشت و روز قیامت.
هوش مصنوعی: نمیخواهم که جنگ به سراغم بیاید، دلم از این رفتار نابرابر و ظالم به شدت پریشان و ناراحت شده است.
هوش مصنوعی: دل تو به زبان آشنا نیست، بنابراین آن لحظهای که این حرف در دل نشسته، را درک کن.
هوش مصنوعی: اگر دل تو به انصاف و حقیقت با دیگران رفتار میکرد، هرگز نیازی به جنگ و خونریزی نبود.
هوش مصنوعی: از ابتدا که کار شروع شد، در ابتدا هیچ ضعفی در ریختن خون وجود نداشت.
هوش مصنوعی: اولین کسی که به سمت تو آمد، گیو بود، از مردان شجاع و هوشمند ایران.
هوش مصنوعی: لشکری از سرزمین ما برای جنگ آماده شده تا به سرزمینهای دیگر یورش ببرد.
هوش مصنوعی: تو جنگ را به خوبی مدیریت کردی و فرمانده را از مقامش برکنار کردی.
هوش مصنوعی: اگر خرد و فهم به تو نزدیک شود، تو به نتیجهای بهتر و آرامش بیشتری دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: اما طبیعت بد و سرشت ناپسند تو اجازه نمیدهد که به سوی عقل و خرد بروی.
هوش مصنوعی: بدی خود را بشناس، زیرا ریشه آن در دلت نهفته است و اگر بر آن بیفزایی، خودت را به زشتی مبتلا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: شنیدی که چه فاجعهای بر ایرج خوشاقبال رخ داد که به خاطر تاج و تخت، به دست تورها دچار مصیبت شد؟
هوش مصنوعی: وقتی که ظلم و ستم به سرزمین وارد میشود، تمام آن خاک را پر از بیعدالتی و دشمنی میکند.
هوش مصنوعی: فریدون که به خاطر درد دلش، در روز و شب شکایت میکند و به نفرین آنها میپردازد.
هوش مصنوعی: افراسیاب تحت تأثیر آن محبت بدی قرار گرفت که از سوی آن گروه معدود، که دارای بصیرت کمی بودند، به او رسید.
هوش مصنوعی: با آغاز سلطنت منوچهر، کینه و دشمنیهایی که از زمان نوذر و کیقباد باقی مانده بود، دوباره به یادها آمد و برطرف نشده باقی ماند.
هوش مصنوعی: کاووس، پادشاه ایران، کارهایی کرد که به خوبی و آبادانی سرزمینش انجامید و او را از ایران زمین سرافراز ساخت.
هوش مصنوعی: پس از آن، به خاطر کینهای که از سیاوش به دل دارند، این کینه جدید و عمیقتری به وجود میآید.
هوش مصنوعی: او در آن لحظه به یاد تو نیفتاد، در حالی که بیدلیل جان شیرین خود را فدای تو کرد.
هوش مصنوعی: بزرگانی که به خاطر این درگیری و جنگ، از مقام و موقعیت خود در ایران سقوط کردند و به تضعیف رسیدهاند.
هوش مصنوعی: شما اشاره کردید که هیچکس نمیتواند با یک فرد مسن و تجربهدار بر سر خونریزی و جنگ مطالبی را مطرح کند.
هوش مصنوعی: ای کسی که با دیدی عمیق به زندگی نگاه میکنی، بدان که در هر کار و فعالیتی، بالا و پایینها و چالشها وجود دارد.
هوش مصنوعی: خداوند به من زندگی طولانی و خوشبختی زیادی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، از شهر توران به خاطر کینهای که دارم، به سمت خورشید میافتم.
هوش مصنوعی: من میترسم که خداوند جانم را از تنم جدا کند.
هوش مصنوعی: من این کینه را بدون اینکه به شما آسیب رسانده باشم، در دل نگه داشتهام و نزد شما باقیاش نذاشتم.
هوش مصنوعی: اگر از خداوند پاک چیزی نگویمی، دیگر در دل تو نه ترسی خواهد بود و نه نگرانیتی.
هوش مصنوعی: نمیدانی که این حماقت و بیرحمی چه عواقبی دارد و چگونه میتواند به سرنوشت بدن انسان آسیب برساند.
هوش مصنوعی: اگر اکنون به حرفهای خوب تو توجه کنم، دیگر به جنگ و نزاع با تو برنمیگردم.
هوش مصنوعی: زمانی که از من سوالی مطرح شود، خداوند از این تغییرات و چرخشهای زمان بپرسد.
هوش مصنوعی: من به تو قدرت و ثروت و شجاعت بخشیدم و همچنین نیروی عقل و حکمت.
هوش مصنوعی: چرا به خاطر انتقام سیاوش، خودت را آماده نکردی تا در برابر ایرانیان قرار بگیری؟
هوش مصنوعی: پسر به قیمت بالای هفتاد خون، از من قاضی عادل میپرسد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه باید به خالق جهان پاسخ دهم، زیرا نمیدانم چرا از دشمنی برگشتم.
هوش مصنوعی: در مورد کارهای سیاوش چهارم صحبت میکنم، ای پیر و سالار که این داستان را روایت کردی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر جسم فانی و خاکی خود تلاش کند، باید بداند که برای یک انسان زنده و با روح پاک، این کار درست نیست.
هوش مصنوعی: خودت را بشناس، زیرا این اعمال ناپسند و زشت منجر به آزار و اذیت دلها میشود.
هوش مصنوعی: شما چه کارهایی با شهرهای ایران کردهاید که به شخصیت و اصالت این سرزمین آسیب زدهاید؟
هوش مصنوعی: دشمنی و بدعهدی برای همیشه به سمت کارهای ناپسند و زشت رفتن.
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد میآورم، چگونه میتوانم صلح برقرار کنم، در حالی که خوبی را در میان بدیهایی که کاشتهای، پیدا نمیکنم؟
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شخصی اشاره میکند که با او در مورد یک تصمیم مهم صحبت میکند. او میگوید که اگر در پنجمین مرحله به او بگوید که پیمان ببندد، اقداماتی خواهد کرد که شامل گرفتن گروگان از سران کشور توران است. به عبارت دیگر، او نشان میدهد که آماده است تا برای ایجاد توافق یا تحکیم موقعیت خود، دست به کارهای جدی بزند.
هوش مصنوعی: بیاییم برای خسرو گنجی ارسال کنیم و بر مشکلات و رنجهای خود غلبه کنیم.
هوش مصنوعی: ای نگهبان سپاه توران، بدان که فرمان ما از شاه این نیست.
هوش مصنوعی: مرا به جنگ فرمان دادند و خواستند که به خاطر کین سیاووش خون بریزم.
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوانم به فرمان پادشاه عمل کنم، روحم در جای دیگری احساس شرم میکند.
هوش مصنوعی: اگر امیدوار هستی که خسرو با محبت به این سخنان تو پاسخ دهد و رویش را به سمت تو بگرداند،
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت به نوعی بیانگر این است که انسانها در زندگی خود با خواستهها و آرزوهای مختلفی مواجه هستند، همانطور که در برابر ظلم و ستم قرار میگیرند. انسانها گاهی در جستجوی آرزوهای خود به این واقعیت میرسند که باید با چالشها و سختیها روبرو شوند.
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی شاه برو، زیرا راه به شهر ایران باز شده است.
هوش مصنوعی: ششمین شهری که در ایران به خاطر تو به یاد میآید، همان سرزمین آباد و خوشبختی است که در آن به دنیا آمدهای.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که تمام مشکلات و سختیها را به پادشاه بسپاریم و از هر طرف کارهای خود را سامان دهیم.
هوش مصنوعی: خداوند تو را بینیاز آفرید، اگر از این موضوع بیخبر هستی، ما راز این موضوع را برایت توضیح میدهیم.
هوش مصنوعی: لهراسب به سمت غرب به سوی مرز خزر سفر کرد و در این مسیر همه جا را تحت نظر گرفت.
هوش مصنوعی: به سمت نیمروز حرکت کرد تا اینکه دنیا مانند چهره یک پرنده به پایان رسید.
هوش مصنوعی: رستم با شمشیر تیز خود، از آنها نشان حیات و بیداری را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: رستم سرهای هندوان را با درفش سیاه به نزد شاه فرستاد.
هوش مصنوعی: منطقه دهستان و خوارزم و آن سرزمین که ترکها آن را به وجود آورده بودند.
هوش مصنوعی: آنها از بیابان عبور کردند و به سمت غرب حرکت کردند.
هوش مصنوعی: باران اشک بر چهره عاشق بریزید، همچون تگرگ بر او بیفزایید تا او به آستانه مرگ برسد.
هوش مصنوعی: اسیران چندین درخواست و خواسته را به نزد خسرو فرستادند.
هوش مصنوعی: از این طرف، من و تو در حال نبرد هستیم و در این مرکز، به نام و ننگ خود توجه میکنیم.
هوش مصنوعی: در یک نبرد دیدی که همه این قهرمانان و مردان شجاع در حال حمله و نمایش قدرت خود هستند.
هوش مصنوعی: اگر تو به من روی خوش نشان دهی، من تمامی این صحبتها و گفتگوها را فراموش میکنم و تو را رها میکنم.
هوش مصنوعی: با قدرت خدا و دستور پادشاه، این میدان جنگ را به خون آغشته خواهم کرد.
هوش مصنوعی: ای قهرمان معروف سپاه، به این حرکت خورشید و ماه نگاه کن.
هوش مصنوعی: چشمانداز آسمانی بالاتر آمده و سرنوشت ترکان به خوشی و سعادتمندی رسیده است.
هوش مصنوعی: نگران باش که رفتار و کردار بد تو چه عواقبی برایت به دنبال خواهد داشت و خالق جهان چه بلایی بر سرت میآورد.
هوش مصنوعی: زمانه به دلیل بدیها تأثیری منفی بر انسان میگذارد و نتیجه این بدیها به زودی آشکار میشود.
هوش مصنوعی: در حالی که شما هوشیار و بیدار هستید، باید به سخنان افراد خردمند گوش دهید و از آنها بیاموزید.
هوش مصنوعی: بدان که این لشکر بزرگ از سواران ماهر و شمشیرزن، دارای شهرت و قدرت زیادی است و تعداد آنها به صد هزار نفر میرسد.
هوش مصنوعی: همه کسانی که به دنبال نام و شهرت هستند و کینه به دل دارند، نباید از این میدان دشواریها دور شوند.
هوش مصنوعی: زمانه در هفتمین مرحله، نیکی و وفا را با سوگند و قسم معرفی کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر قرارداد و پیمانی که بین ماست، حرفی برای گفتن وجود ندارد و عقل و خرد تو از آن چیزهایی که در دل من هست، خریداری نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر با هرکس پیمان ببندی، وفاداری را به پایان برسانی، آن عهد را نیز خواهی شکست.
هوش مصنوعی: سیاوش به خاطر قسمی که تو خوردی، به دست باد دچار مصیبت شد. امیدوارم هیچ کس به خاطر حرفهای تو در امان نباشد.
هوش مصنوعی: در روزهای سخت و مصیبت، نبودن او باعث شد که یادش به شدت در ذهنم بماند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر تو تاج و تخت داری، این نشان دهنده قدرت و شانس توست. تو مردی هستی که برتر از دیگران به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: من به خاطر ثروت و تواناییام از دیگران برتر هستم، اما دلتنگی و درد عشق باعث رنجش من است.
هوش مصنوعی: من فکر میکنم که تا به حال در جنگها امتحان و آزمایش شدهام و از این بابت مطمئن هستم.
هوش مصنوعی: اگر در روز قهر و خشمی بیهنر و ناتوان بودهای، حالا دوباره ببین که چه بر تو میگذرد.
هوش مصنوعی: در نهایت تو گفتی از میان مردان، چند مرد را برای جنگ برگزین.
هوش مصنوعی: من از گروه ترکها یک نشان میآورم که نشاندهنده سوارانی است که مردم را میکشند.
هوش مصنوعی: میگوید که از دوستی و محبت، نه به ظلم و ستم علیه لشکرم دست خواهم زد و نه کینه و انتقام را منتشر میکنم.
هوش مصنوعی: تو با نیکی و محبت پای خود را عقب میکشی، چون میدانی که در دل و اندیشهات چه چیزهایی پنهان است.
هوش مصنوعی: اگر من، شاه جهان، را بیازارند، غمگین نمیشوم؛ اما اگر بخواهم سپاه را از هم بپاشم و آنها را از یکدیگر جدا کنم، موجب ناراحتی من خواهد بود.
هوش مصنوعی: بیا تا با هم در این میدان نبرد قرار بگذاریم، همانطور که تو خواستی و به من گفتی.
هوش مصنوعی: یک گروه پر از خطا و گناه، در برابر من حاضر شدهاند که از درد و رنج آنها دل جمعی و جامعهام را آزردهخاطر کردهاند.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که با هیچ یک از شاهان همنظر باشم، زیرا از این داستان و گرفتاریها دور شوم.
هوش مصنوعی: در ابتدا، کسی که دارای آسیبها و مشکلات زیاد است، باید همه آنها را یکجا و به طور کامل مورد بررسی و حل قرار دهد.
هوش مصنوعی: در میان دو گروه جنگی، صفهایی ایجاد شده است. اگر چنین باشد، پیروزی آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد، ما همان افراد مشهور و نامدار را به جنگ میآوریم و آنها را در میدان نبرد قرار میدهیم.
هوش مصنوعی: اگر از گفتهام دل بکنم، دل من از گفتهام جدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی با من به میدان نبرد بیایی، پس مطمئن باش که نمیتوانی به تنهایی در برابر یک ارتش بایستی.
هوش مصنوعی: با دقت به جنگ و نبرد خود توجه کن و از رهبری و فرماندهات حمایت کن و در کنار او باش.
هوش مصنوعی: از میان لشکرت، افرادی خسته و پراکنده شدهاند که به خانواده و نزدیکانشان وابستهاند.
هوش مصنوعی: بمان تا پزشکان درستی زمان جستجو را تعیین کنند، الان این وظیفه بر عهده توست.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که من وقفهای داشته باشم، خوب است، اما اگر به دنبال جنگ هستی، آمادهاش کن و جنگ را به خوبی سازماندهی کن.
هوش مصنوعی: بدان که من این را به تو میگویم تا زمانی که روز جنگ فرابرسد، نباید بهانهای برای ما بیاوری.
هوش مصنوعی: ناگهان به ما حملهور شدی، درحالیکه در کمین نشسته بودی و بیهیچتأخیری به ما رسیدی.
هوش مصنوعی: من این کینه را اگر بخواهم، تا صد سال دیگر هم در دل دارم و همین حالا هم همینطور است.
هوش مصنوعی: هیچ امیدی نیست که از این کینه و دشمنی فاصله بگیریم؛ شب و روز برای کسانی که یکدیگر را نمیبینند، هیچ تفاوتی ندارند.
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه پاسخ داده شد، فرستادهای مانند یک پری به سوی ما آمد.
هوش مصنوعی: مردان جنگجویان، بر روی اسبها نشستهاند و برای مبارزه آماده میشوند. چند نفر از آنها نیز در کنار این جنگجویان قرار دارند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که گرد گوان که به شکل نیرومندی در صحنه حاضر است، از ارتفاعات پایین میآید و به سمت گودرز حرکت میکند. به نوعی، او به دل میدان میآید تا با گودرز رودررو شود.
هوش مصنوعی: سپهبد دستور داد تا همه موبدان از میان لشکر، افراد با دانش و برجسته را جمع آوری کنند.
هوش مصنوعی: به زودی افراد دانا و آگاه به سوی پهلوان آمدند.
هوش مصنوعی: پس آن نامه را به گوان داد و اعلام کرد که پهلوانان آن را بخوانند.
هوش مصنوعی: بزرگان هنگامی که آن نامهٔ خوشایند را شنیدند، صحبتهای دلپذیر فرخ دبیر را بازگو کردند.
هوش مصنوعی: پیران هشدار و تجربیات خود را به راحتی نادیده میگرفتند و از نصیحتهای او اهمیت چندانی قائل نمیشدند.
هوش مصنوعی: به گودرز تقدیر و تحسین کردند و او را به عنوان قهرمان انتخاب کردند.
هوش مصنوعی: پس آن نامه را مهر کرد و به پیر مردی از نژاد ویسه داد.
هوش مصنوعی: وقتی که گودرز از جلو رفت، دستور داد تا لباسهای زیبا و مناسب تهیه کنند.
هوش مصنوعی: از اسبهای تازی و طلایی چه تاجی و چه شمشیر تزیینی نیامد.
هوش مصنوعی: دوستانش را ببخشید، زیرا برای افرادی که به زر و سیم عادت دارند، هیچ چیز جز کلاه و کمربند مناسب نیست.
هوش مصنوعی: پهلوان به همراه سپاهش از در خارج شد و به سوی لشکر خود رفت.
هوش مصنوعی: وقتی رویین به نزد پیران رفت، به پیش پدرش رفت و همانطور که شایسته بود، رفتار کرد.
هوش مصنوعی: پیران، سرش را به نزد تخت او پایین آورد و او را در آغوش گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی پیام فرستاده فرمانده شاه را دریافت کرد، گفت هر آنچه را در میدان جنگ دیدم، بیان کردم.
هوش مصنوعی: سپس آن نامه را خواند و قلمزن، چهرهی قهرمان سپاه را به رنگ سیاه درآورد.
هوش مصنوعی: دلش پر از درد شده و جانش از شدت ناراحتی به تنگ آمده است، او فهمید که در وضعیت سخت و دشواری قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: او صبر و سکوت را انتخاب کرد و آن سخن را از جمعیت پنهان نمود.
هوش مصنوعی: سپس او به لشکریان گفت که گودرز نتوانست دلش را به حرکت درآورد و به راه بیفتد.
هوش مصنوعی: به خاطر خون هفتاد پسر، او هرگز یک لحظه از کینه آرام نشد.
هوش مصنوعی: اگر او به گذشتهها بپردازد و سخن بگوید، به خاطر کینهای که در دل دارد، همه چیز را زیر سؤال میبرد.
هوش مصنوعی: چرا من به خاطر کینهی برادرم تلاش نکنم و از این کینه رنج نببرم؟
هوش مصنوعی: به خاطر خون نهصد سرشناسی که در میدان جنگ به زمین افتادند و جانشان را از دست دادند، این اقدام انجام میشود.
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند هومان در میدان جنگ نمیتواند کمر به نبرد ببندد و سوار بر اسب شود.
هوش مصنوعی: مثل آن سرو بلند و سایهافکن که از میان همه جمعیت ناپدید شد و دیگر دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: الان باید کمر را ببندیم و آماده شویم، چون دیگر نمیتوانم در سرزمین و کشور خودم بمانم.
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند و شمشیر تیز خود، از آن جمعیت قیام و بیداری را به وجود میآورم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.