نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
به جباری مبین در هیچ درویش
که او هم محتشم باشد بر خویش
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابنسلام
وز هر طرفی نسیم کویش
میداد خبر ز لطف بویش
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۸ - دیدن مادر مجنون را
گه شست به آب دیده رویش
گه کرد به شانه جعدِ مویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۲ - لشکر کشیدن خاقان چین به جنگ بهرامگور
داد چندان زر از خزانهٔ خویش
که به گیتی نماند کس درویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم
خانهای هفت و هشت با او خویش
او توانگر بد آن دگر درویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
تا بدان جرم از جنایت خویش
باغ را بستد از من درویش
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴
هر روز که جلوه میکند رویش
بر میخیزد قیامت ز کویش
مینتوان دید روی او لیکن
میبتوان دید روی در رویش
مینتوان یافت سوی او راهی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
دگر ره تازه شد گلنار رویش
ز سر در حلقه زد زنار مویش
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
به پای کرّه در بندید مویش
بتازید اسپ تیز از چارسویش
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت
پسر را فارغ و آزاد با خویش
خوشی بنشاند اندر پیش درویش
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا
دو چشمش ازرق و چون قیر رویش
نجاست میدمید از چار سویش
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۶) حکایت غلبۀ عشق مجنون بر لیلی
شدی چون زعفران آن رنگ رویش
سنان گشتی ز سر تا پای مویش
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا
که تا روشن شود چشم برویش
که دل میسوزدم از آرزویش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه
نیارد خواند نه شاه و نه درویش
مرا از بندگان بندهٔ خویش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه
بیک جَو چو نداری حکم بر خویش
که نتوانی جَوی دادن بدرویش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
بآخر با وثاقش برد با خویش
که تا بنشست پیش پرده درویش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۵) حکایت آن جوان که زن صاحب جمال خواست و بمرد
چو القصّه بخاکش کرد شویش
بگِل بنهفت آن خورشید رویش
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۶) حکایت پیر خالو سرخسی
خضر میشد بر آن پیرِ درویش
بره بر آن جوان را برد با خویش