ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
چون در جهان نگه نکنی چون است؟
کز گشت چرخ دشت چو گردون است
در باغ و راغ مفرش زنگاری
پر نقش زعفران و طبر خون است
وان ابر همچو کلبهٔ ندافان
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
نشاید وصف او گفتی که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵ - والذین جاهدوافینا لنهدینهم سبلنا، صدق الله
زآنچه بیرون زسقف گردوناست
جمله معلوم اوستکو چون است
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۰ - دَعْ نَفْسَکَ وَ تَعال
زانکه زادراک حس بیرون است
آستانش ورای گردون است
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین
خِرد ما را به دانش رهنمون است
حساب عشق ازین دفتر برون است
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت از جان شیرینم فزون است
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
به آه عنبرینم بین که چون است
که عقد عنبرینهام پر ز خون است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه
دانی که حساب کار چون است
سررشته ز دست ما برون است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - در احوال لیلی
مجنون به میان موج خون است
لیلی به حساب کار چون است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - رسیدن نامهٔ لیلی به مجنون
لیکن جگرم به زیر خون است
کان یار که بی من است چون است
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۵
در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است
مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است
باری ز حساب عقل ما بیرون است
عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
چنین نطعی که بحر سرنگون است
چه دانی لَعبهای او که چون است
عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۰ - جواب گفتن منصور سلطان بایزید را قدس سره
مرا تو باز دانستی که چون است
نمود من ترا این رهنمون است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۱ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید
دل عطّار در دریای خون است
در این دریا یقین او رهنمون است
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - مدح
بخدائی که نفس قدرت او
شمس های رواق گردون است
کاف پیش کرشمه ی قدرش
عاشق طاق ابروی نون است
تا برآرد به آب صدره شام
[...]
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۰۹
هر کاو نشود مست تو او مغبون است
واین حالت مستی زصفت بیرون است
مستی باید خراب همچون «اوحد»
تا او داند که حال مستی چون است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۹
دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است
رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است
قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش
سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است
عراقی » عشاقنامه » خاتمةالکتاب » بخش ۱ - سر آغاز
هیچ داند که حال ما چون است؟
یا ز ما خود دلش دگرگون است؟
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴۲
هر ذره که در هوا و در هامون است
نیکو نگرش که همچو ما مجنون است
هر ذره اگر خوش است، اگر محزون است
سرگشتهٔ خورشیدِ خوشِ بیچون است