گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۳

 

ز من هیچ بد نشنود گوش تو

نجویم جدایی ز آغوش تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۱

 

همی تیره بینم دل و هوش تو

همی خار بینم در آغوش تو

فردوسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۹ - ملاقات کردن فرامرز و بانوگشسب

 

اگر نام من بشنود گوش تو

هم اکنون برآید زتن هوش تو

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو

آفتاب و ماه بینم حامل شبپوش تو

بی‌دلان را نرگس گویای تو خاموش کرد

عاشقان را کرد گویا پستهٔ خاموش تو

تلخ نو شیرین‌ترست از شهد و شکر وقت کین

[...]

سنایی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را

 

فلک نیست یکسان هم آغوش تو

طراز‌ش دو رنگ‌ست بر دوش تو

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل

 

پنبه درآکنده چو گُل گوش تو

نرگس‌ِ چشم آبلهٔ هوش تو

نظامی
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت می‌گریست

 

جامه‌ای از نیستی در پوش تو

کاسه‌ای پر از فنا کن نوش تو

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۱ - المقالة الخامسه

 

گفت ای عرش خدا بر دوش تو

عرش روشن ازدل پرجوش تو

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۱ - المقالة الثانیة و الثلثون

 

چون شنود انی انا اللّه گوش تو

هفت دریا خاست از یک جوش تو

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۷ - و منه فی المناجات

 

پوستین را این زمان درپوش تو

در ره توحید سر را نوش تو

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۷ - حكایت

 

گر کنی این دُر او در گوش تو

دایما باشی ز کل بیهوش تو

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۲ - هم در بیان مکر خرگوش

 

لیک چون در رنگ گم شد هوش تو

شد ز نور آن رنگ‌ها روپوش تو

مولانا
 

حکیم نزاری » ادب‌نامه » باب دوم - در آداب صادق و احتمال بر مجاهده » بخش ۱

 

بمالد به دست ادب گوش تو

که هرگز نگردد فراموش تو

حکیم نزاری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

صبح نگرددت سفید پیش بناگوش تو

کز سر طاقت گذشت آب در گوش تو

گرچه زتمکین حسن، کم سخن افتاده ای

بوسه فغان می کند در لب خاموش تو

بسکه ز رشک کمر تاب خورد طره ات

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۶۵

 

صد زبان در پرده دارد غنچهٔ خاموش تو

جوش غیرت می‌زند خون بهار از جوش تو

بشکند چون زلف، بازار بتان سنگدل

کاکل مشکین گذارد پای چون بر دوش تو

عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک

[...]

صائب تبریزی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۲ - داستان گرگ و خر و مذمت حرص و طمع

 

تا رباید از سلامی هوش تو

پس گذارد بار خود بر دوش تو

ملا احمد نراقی
 
 
۱
۲