بخش ۴۷ - غزل خواندن سام بر در حرمسرای پریدخت
نگارا سمن عارضا دلبرا
بتا ماهرویا پری پیکرا
جمال تو شمعست و پروانه دل
هوای تو گنج است و ویرانه دل
ندیدم چو پسته دهان تو هیچ
نبستم طمع در میان تو هیچ
دهان تو همچون میان نیست هست
وگر زان که گوئی چنان نیست هست
وگر صبح دعوی کند صادقست
که بر مهر رویت چو من عاشقست
وگر آفتابست روشن ببین
که دارد ز مهرت دل آتشین
ز سیمین تنت کوه گیرد کمر
که خود را توان بر تو بستن مگر
مرا بی سر زلفت آرام نیست
برون از تو دل را دلارام نیست
وگر چشم مست تو گوید که هست
گواهی نشاید شنیدن ز مست
درخشان عذار تو در شب چراغ
درافشان لبت گوهر شب چراغ
سر زلف شوریدهات دام دل
لب لعل جان پرورت کام دل
دو زلفت دو هندوی عنبرفروش
دو لعلت دو طوطی شکر فروش
فریبنده جادوت مخمور هست
دو آشفته هندوت آتشپرست
حبش را ز هندوی زلف تو داغ
مقیم آهویت خفته بر طرف باغ
در آن زلف شوریده پر شکست
همه هندوانند آتشپرست
دلاویز مویت یا مشکناب
دل افروز رویت یا آفتاب
چو افکند زلف تو بر آب شست
چرا همچو هندو بر آتشپرست
کمانی چو ابروی شوخت که دید
که جمشید او را نشاید کشید
سر زلفت آشفته حال از چه روست
که ما را دل خسته در بند اوست
چو چشم تو فتنه است گو خفته باش
ز روی تو گو آب گل رفته باش
چرا چشم مستت به محراب شد
که در طاق محراب در خواب شد
تو دانی که در نرگست خواب نیست
که مستست و در خواب و محراب نیست
دو ابرو سر حاجتی داردت
که پیوسته سر سوی گوش آردت
دلم قامتت زان تمنا کند
که آتش همه میل بالا کند
میان تو همچون دهان هیچ نیست
ترا تا کمر در میان هیچ نیست
ترا زان سر فتنهانگیزی است
که چشم تو در عین خونریزی است
چرا نالم از زلف مدپوش تو
پراکنده گشتست بر دوش تو
شب تارت امید مشک تتار
ز هندوت صد شور در زنگبار
نسیمت ز چین و شبت روز نوش
چو بازار چین گشته عنبر فروش
خطت مشک بویست و خود مشک پوش
رخت لفروز است و لب می فروش
به دریای عشق تو دردانه دل
ز زنجیر زلف تو دیوانه دل
چو در دستم آن زلف سرکش فتاد
از آن جان و تن در کشاکش فتاد
ترا طره در عین طراریست
از آن رو که کارش سیه کاریست
قدم چون کمان باشد و دل چو تیر
که تیر و کمان باشدم دلپذیر
مکن بر خطا پیش برچین زرنگ
برون آ چو آئینه چین ز زنگ
برون آ و در چشم من تکیه ده
که سرو سهی در لب چشمه به
تو ترکی و خال تو هندو چراست
که از هندوان ترک تازی خطاست
تو خوش باش کان جغد در آتشست
که پیوسته ابروی خوبت خوشست
برفتی و نقشت نرفت از خیال
که جانی و از جان نگیرد ملال
شبت گرد خورشید عالمفروز
حبش تاختن کرد بر نیمروز
شبت را مه و مهر در حیز است
از آن خادم سنبلت عنبر است
دهان توام در کمان افکند
میان توام در میان افکند
دو چشم سیاهت کماندار مست
که پیوسته کارش کمانداریست
ز چشم خوشت چشم بد دور باد
روانم ز عشق تو پر نور باد
چو دستان آن مرغ دستان سرا
شنیدند مستان بستان سرا
مه و مطرب از دست بنهاد عود
برآمد به سوز دل از عود دود
نهادند بر قول او جمله گوش
برفتند یکباره جمله ز هوش
پریدخت از آن خسروانی سرود
برفت از دل تنگش آرام زود
رخش در چمن هچو گل برشگفت
سر حلقه لعل بگشود و گفت
که تا پاسبان شد ترنمنواز
نیامد به خود بلبل مست باز
چه حالست کامشب چنین میزند
به چوبک ره عقل و دین میزند
مگر چو من او نیز دلدادهایست
دلش در کمند پریزادهایست
نوا هر دم از بینوائی زند
ولیکن دم از آشنائی زند
یکی گفت بلبل به وقت سحر
بود نال? زار او زارتر
یکی گفت قمری به وقت بهار
برآورده از صبح بانگ هزار
یکی گفت مست است و مست خراب
برآرد فغان چون نیابد شراب
یکی گفت ار زان که درویش مست
چه درمان که کارش برون شد ز دست
یکی گفت چوبک زن بام ما
مگر گشته عاشق به ایام ما
دمی بر سرودش نهادند گوش
برآمد ز مرغ صراحی خروش
می تلخ در ساغر انداختند
ز لب شیر در شکر انداختند
فلک شیشه می چو بر سنگ زد
بت چنگ زن چنگ در چنگ زد
چو او ناله ز ایوان به کیوان رساند
که سام آن غزل را به پایان رساند
زمانی بگردید بر طرف بام
پس آنگه برآمد چو ماه تمام
ز روزن نظر در شبستان فکند
دلش آتش سینه در جان فکند
ز ایوان بهشتی پر از حور دید
ز نزدیکیش چشم بد دور دید
سمن عارضان چهره آراسته
سر زلف بر گل بپیراسته
نواساز مستان نوا ساخته
ترنم به طارم درانداخته
چو مرغ سحر در سماع آمده
ولی طرهشان در نزاع آمده
نوا بانگ بر نیم مستان زده
قدح خنده بر میپرستان زده
مه دلبران شاه مه پیکران
بت گلرخان سرو سیمین بران
به اورنگ زرین نشسته چو ماه
فروهشته از چهره شعر سیاه
درافکنده در زلف مشکین گره
برافکنده بر برگ نسرینزره
چو تنگ شکر در شکرگون پرند
شکر ریخته از نمکدان به قند
گهی قول عشاق میکرد گوش
گهی باده لعل میکرد نوش
نسیمش گره در خم مو فکند
سر زلفش از چهره یک سوفکند
تو گفتی شب تیره رخشنده ماه
به درآمد از زیر ابر سیاه
بت چنگ زن چنگ در رود زد
دو تا چشم دلبر دم از رود زد
بگرئید چون شمع بر کار خویش
بخندید بر گریه زار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت محبوبی میپردازد که به ماه و پریان تشبیه شده است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای هنرمندانه، عشق و شیفتگی خود را نسبت به معشوق ابراز میکند. او از ویژگیهای صورت و اندام محبوب، مانند لبهای زیبا، موهای آشفته و چشمان مست، سخن میگوید و به تاثیر این زیباییها بر دل و جان خود اشاره میکند. در نهایت، شاعر به احساساتی چون درد و شیدایی ناشی از عشق پرداخته و توصیف میکند که چطور محبوبش در قلبش روشنایی میبخشد و زندگیاش را پر از شوق و امید میسازد.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو مانند گل سمن هستی، زیبای من. تو همچون ماهی درخشان و پریچهرهای.
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند شمعی است که پروانهای را به سوی خود جذب میکند و عشق تو برای دل به مانند گنجی با ارزش و ویرانیای پر از احساسات است.
هوش مصنوعی: من هیچگاه مانند دهان تو را ندیدم و هیچگاه امیدی به تو نداشتهام.
هوش مصنوعی: به این معناست که گفتار تو مانند یک چیز میانخاموش است؛ این که چیزی بگویی نمایانگر وجود آن است، حتی اگر بگویی که نیست.
هوش مصنوعی: اگر صبح روزی بگوید که راست میگوید، باید بداند که من هم مثل یک عاشق بر مهر رویت ایستادهام.
هوش مصنوعی: اگر خورشید روشن است، ببین که چگونه دل من از محبت تو آتشین شده است.
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیتی که در وجود تو نهفته است، هیچکس نمیتواند تو را به خود ببندد و به تو تسلط پیدا کند.
هوش مصنوعی: دل من بدون موهای زیبایت آرامش ندارد و بیرون از وجود تو، قلبم امنیت و آرامش نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: اگر چشمان زیبای تو بگویند که گواهی وجود دارد، نباید از کسی که مست است، شنید.
هوش مصنوعی: چهره درخشان تو مانند چراغی در شب میدرخشد و لبان تو همچون گوهرهایی نورانی هستند که روشنی میبخشند.
هوش مصنوعی: موهای آشفتهات مانند دام، دل مرا اسیر کرده است و لبهای سرخ تو آرزوی جان مرا برآورده میکنند.
هوش مصنوعی: دو زلف تو مانند دو هندوی خوشبو و خوشعطر است و دو لب تو همچون دو طوطی شیرینزبان و دلنشین میباشند.
هوش مصنوعی: جادوی فریبندهات انسان را مست میکند و دو روح آشفتهای که درونت هستند، به دنبال آتش و پرستش آن هستند.
هوش مصنوعی: عشق من به زلف هندی تو به اندازهی حرارتی است که در دل آرامی که بر لبهی باغ خوابیده است، احساس میکنم.
هوش مصنوعی: در آن زلف آشفته و پر از گره، همه کسانی که در جستجوی زیبایی هستند، به نوعی به آتش عشق علاقهمندند.
هوش مصنوعی: موی دلانگیز تو مانند مشکی است که دل را میرباید، و روی زیبا و درخشان تو همچون تابش آفتاب است.
هوش مصنوعی: وقتی موهای تو بر آب رها میشود، چرا همچون هندوها که به آتش احترام میگذارند، اینقدر پرشور و passionate هستی؟
هوش مصنوعی: چشم و ابروی زیبای یک دختر به قدری جذاب است که حتی جمشید، پادشاه افسانهای، نمیتواند به خودش جرات بدهد که به او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: سرت را به هم ریختهای، دلیلش چیست؟ که دلتنگ ما در عشق تو گرفتار است.
هوش مصنوعی: اگر چشم تو باعث فتنه و آشفتگی است، بهتر است آرام بمانی و خودت را از چهرهات مخفی کنی؛ همانطور که آب گلآلود به آرامش نمیآید.
هوش مصنوعی: چرا چشمان جذاب تو در مکان مقدس و عبادتگاه به شوق و شیدایی افتادند، به طوری که در آنجا همگان به خواب و خیال فرو رفتهاند؟
هوش مصنوعی: میدانی که در چشمهای تو چیزی از خواب و بیداری وجود ندارد؛ بلکه تو به قدری شگفتانگیز و افسونکنندهای که در حالت مستی به سر میبری و به نظر میرسد در عالم خواب و عبادت هم نیستی.
هوش مصنوعی: دو ابرویت هدفی دارند که همیشه توجهت را به خود جلب میکنند و تو را به سوی گوش فرا میخوانند.
هوش مصنوعی: دل من آرزو میکند که قامت تو، همچون آتش، همه خواستههایم را روشن کند و به اوج برساند.
هوش مصنوعی: بین تو و هیچ، فاصلهای وجود ندارد. تا کمر در این هیچ، چیزی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: چشم تو باعث فتنه و آشوب است، حتی زمانی که آتشی به پا میکند و خون میریزد.
هوش مصنوعی: چرا از زلفی که پنهان است و بر دوش تو پاشیده شده، گله و ناله کنم؟
هوش مصنوعی: شب تار و ساکت است و امیدی در دل نیست، اما عطر خوش مشک و صدای دلنشین تتار از هند به زنگبار رسیده و فضایی شاداب و سرشار از شور را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: نسیم خوش و شب زیبایت روز را بهاری کرده است، همانطور که بازار چین پر شده از عطر و بوی عنبر.
هوش مصنوعی: برای تو نوشتار دلنشین و زیباست و خودت هم مانند عطر مشک خوشبو هستی. لباس تو درخشان و جذاب است و لبخند تو هم مانند مینوشیدنی دلچسب میباشد.
هوش مصنوعی: دل من همچون گوهر گرانبهایی است که در دریای عشق تو غرق شده و اسیر زنجیرهای زلف توست. دیوانهوار به عشق تو وابستهام.
هوش مصنوعی: وقتی آن زلف مشکی و شگفتانگیز در دستم قرار گرفت، جان و تنم در کشمکش و مشقت افتاد.
هوش مصنوعی: موهای زیبایت مانند هنرپیشگان است، چون زیباییات کاری است که به دقت و مهارت انجام شده.
هوش مصنوعی: زمانی که قدمها مانند کمان فرمانبردار و دل مانند تیر شتابان باشد، آنگاه ترکیب این دو زیبا و دلپذیر خواهد بود.
هوش مصنوعی: خطا را کنار بگذار و با دقت و هوشیاری پیش برو، همچون آئینهای که زنگار را از خود دور میکند.
هوش مصنوعی: برو بیرون و بر چشم من تکیه کن، چرا که سرو زیبا در کنار چشمه ایستاده است.
هوش مصنوعی: تو ترکی و علامت زیبایت هندی است، اما چگونه ممکن است که از هندیها ترکزبان باشی، این خطاست.
هوش مصنوعی: تو خوشحال باش، زیرا همانند جغدی که در آتش است، همیشه ابروی زیبایت احساس خوبی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: تو رفتی، اما تصویرت از ذهنم محو نشد. وجود تو باعث شده که دلم هرگز احساس خستگی و ناراحتی نکند.
هوش مصنوعی: در یک شب خاص، خورشید وجودش را نمایان کرده و بر زمان نیمروز تاثیر گذاشته و درخشش خود را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: شب تو با نور ماه و خورشید زیباست و از آنجا که گل تو بوی خوش عنبر را پخش میکند، این زیبایی بیشتر به چشم میآید.
هوش مصنوعی: لبان تو همچون تیرکمانی هستند که به عشق تو در میان قلبم نشستهاند.
هوش مصنوعی: چشمان سیاهت مانند کمانداری مست است که مدام در حال پرتاب تیر میباشد.
هوش مصنوعی: از نگاه نیکویی که داری، چشمان بد به دور باشد و جانم از عشق تو روشن و سرشار از نور باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که دستان آن پرندهی خوشصدا را شنیدند، شور و حال باغ را هم حس کردند.
هوش مصنوعی: ماه و نوازنده کنار گذاشتند، چوب عود روشن شد و از دل سوخته، دود برخاست.
هوش مصنوعی: به محض اینکه همه به سخن او گوش سپردند، ناگهان همه از هوش رفتند.
هوش مصنوعی: دختر زیبای پریمانند با آهنگی دلنشین از عشق خسرو، به آرامی از دل پر از اضطرابش بیرون رفت.
هوش مصنوعی: اسب در چمن مانند گلی به سر بر افراشت، حلقهای از سنگ سرخ را گشود و گفت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که پاسبانی در کار نبود، بلبل مست به خود نیامد و در حال سرودن نغمهها بود.
هوش مصنوعی: امشب جو خوبی حاکم است و در این حال، عقل و دین هر دو درگیر هستند و به نوعی به چالش کشیده میشوند.
هوش مصنوعی: آیا او هم مانند من عاشق نیست؟ آیا دل او هم در دام پری زیبایی گرفتار نیست؟
هوش مصنوعی: هر لحظه نواهایی از فقر و بیکسی میشنویم، اما در عوض، صحبت از دوستی و آشنایی نیز به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت آیا بلبل در وقت سحر ناله میکند؟ آیا صدای او حتی بیشتر از صدای دلbroken است؟
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که قمر (پرندهای شبیه به کبوتر) در فصل بهار با صدای زیادی از صبح زود آواز میخواند.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت وقتی که مستی به سراغ کسی بیاید و او در حال خراب شدن باشد، به مانند نی فریاد و ناله میکند، زیرا دیگر شرابی برای نوشیدن ندارد.
هوش مصنوعی: کسی گفت: وقتی که درویش در حال مستی است، چه راهی برای درمان او وجود دارد، چون او کنترل کارهایش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: یکی از دوستان گفت آیا چوبکزن بام ما عاشق ما شده است؟ گویی که در روزهای ما به عشق افتاده است.
هوش مصنوعی: لحظهای به صدای آوازش گوش دادند که از مرغ صراحی، نغمهای سرشار از شور و شوق بلند شد.
هوش مصنوعی: شیرینی و لذتی را که برایمان فراهم کردهاند با تلخی و ناخوشی همراه کردهاند. در واقع، یک چیز خوشمزه و شیرین را به طرز ناخوشایندی تحت تأثیر قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان شیشهای به سنگ برخورد کرد، آن مجسمهای که با چنگ مینوازد، چنگاش را در دست گرفت و نواخت.
هوش مصنوعی: وقتی او از ایوان نالهاش را به کیوان (آسمان) میفرستد، یعنی سام این غزل را به پایان رساند.
هوش مصنوعی: مدتی در دور و بر بام گردش کنید، سپس همچون ماه کامل ظهور خواهید کرد.
هوش مصنوعی: او از روزنهای به درون مکان تاریک نگاه میکند و دلش پر از احساسات شدیدی میشود که در جانش شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: از ایوان بهشت که پر از حوریان است، به نزدیکیش نگاه کردم و چشم بد را دور دیدم.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و آراستهای همچون گل، با موهایی که به لطافت و ظرافت بر روی آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: مستی را نوازش میکند و ترانهای دلنواز در فضا پخش کرده است.
هوش مصنوعی: پرندهی سحر در حال شادی و نشاط است، اما موهای آن در حال دو به دو شدن و دعواست.
هوش مصنوعی: نوا به حاضران در مجلس مستان خوشامد میگوید و به شادمانی میپردازد، در حالی که لبخند بر صورت میپرستان نقش میبندد.
هوش مصنوعی: ماه دلبران، پادشاه زیباییهاست و جوانان خوشچهره و خوشقد و قامت او، همچون گلروان و درختان خوشمو هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از فردی است که با زیبایی و شکوهی مانند ماه در آسمان، بر تختی طلایی نشسته است. چهره او به گونهای است که درخشندگی و زیباییاش، شعر و هنر را تحتالشعاع قرار میدهد و حالت غمانگیزی به آن میبخشد.
هوش مصنوعی: در زلفهای مشکی گرهای افتاده که همچون زرهای بر روی گلهای نسرین دیده میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که شکر در شکرگون به تنگی میرسد، یعنی وقتی که در محیطی شیرین و پر از شکر قرار دارد، به گونهای شکر از نمکدان ریخته میشود و با قند ترکیب میشود.
هوش مصنوعی: گاهی به سخنان عاشقان گوش میسپرد و گاهی هم نوشیدن شراب زیبای قرمز را مزه میکرد.
هوش مصنوعی: نسیم به آرامی در میان موهایش گره میخورد و سر زلفش را از چهرهاش کنار میزند.
هوش مصنوعی: تو گفتی شب تاریک، ماه روشن به زیر ابرهای سیاه درخشان شد.
هوش مصنوعی: مجسمه زیبای معشوق در کنار رود چنگ میزند و دو چشمانش به زیبایی درخشان در آب رودخانه منعکس میشود.
هوش مصنوعی: به حال خود گریه کنید مانند شمعی که گداخته میشود، اما بر رنج و درد خود بخندید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.