گنجور

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳

 

گرفتند ناگاه کاووس را

چو گودرز و چون گیو و چون طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳

 

بدان دژ فرستاد کاووس را

همان گیو و گودرز و هم طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۵

 

چو از دژ رها کرد کاووس را

همان گیو و گودرز و هم طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۵

 

برانگیزم از گاه کاووس را

از ایران ببرم پی طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۸

 

بیاوردم از بند کاوس را

همان گیو و گودرز و هم طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

رهانید ازبند کاوس را

همان گیو و گودرز وهم طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱

 

ببینم سرافراز کاموس را

برابر کنم شنگل و طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۴

 

ببند اندر آورد کاموس را

چو خاقان و منشور و فرطوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴

 

مکش گفتمت پور کاوس را

که دشمن کنی رستم و طوس را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۹

 

چو دیوان ببستند کاووس را

چو گودرز گردنکش و طوس را

فردوسی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ساقی ز بامداد روان کن کئوس را

تا گردنان نهند به پیشت رئوس را

زنگار غم به صیقل می بستر از پگاه

صفوت چنین دهند ذوات و نفوس را

وقت سحر چو بانگ برآرد خروس صبح

[...]

حکیم نزاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

برکش ای صوفی ز سر این خرقه سالوس را

جام می بستان و بشکن شیشه ناموس را

کاسه می خور که خواهد کاسه سر خاک خورد

بود نقش کاسه زر این سخن کاووس را

حسن رعنایان ز جعد عنبرافشان جلوه یافت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۹ - خردنامه اسقلینوس

 

خرد جمله لب شد زمین بوس را

زمین بوسی اسقلینوس را

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

در گریبان ریز ساغر زاهد سالوس را

تا بسوزد ز آتش می خرقه ناموس را

خسته دل را دمی جانبخش می باید طبیب

عیسیی جو کین کرامت نیست جالینوس را

چون گدایانم بهل کز دور می بوسم زمین

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مثنویات

 

تلخ کند میوه ناموس را

دست گزان آورد افسوس را

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

نعل در آتش گدازد، روی گرمت بوس را

زخمیِ دندان کند لعلت لبِ افسوس را

ناله و افغانِ من از لنگرِ تمکینِ اوست

بت ز خاموشی به فریاد آورد ناقوس را

خط چنین گر تنگ سازد بر دهانش جای بوس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

نیست از رازِ نهانِ من خبر جاسوس را

نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را

بی‌ندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند

بخیه‌زن از خامشی این رخنهٔ افسوس را

نالهٔ دل کرد رسوا عشقِ پنهانِ مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

ننگِ کفرِ من به فریاد آورد ناقوس را

می‌کِشد ایمانِ من در خون، لبِ افسوس را

از هوایِ نفسِ ظلمانی است سِیر و دورِ خلق

دود می‌آرد به جنبش صورتِ فانوس را

عیبِ خود دیدن مرا ز اهلِ هنر ممتاز کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

عشق کو تا چاک سازم جامهٔ ناموس را

پیشِ زُهّاد افکنم این خرقهٔ سالوس را

هیچ کس از رشتهٔ کارم سری بیرون نبرد

نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را

از خودآرایان نمی‌باید بصیرت چشم‌داشت

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷

 

گر دلم نالان شد از دست بتان، عیبش مکن

کاوش ناحق، به فریاد آورد ناقوس را

همچو شبنم، آب می گردم ز تاب عارضش

تا ز گلبرگ لب او می ربایم بوس را

طغرای مشهدی
 
 
۱
۲