اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲۷ - آمدن فغفور به جنگ نریمان
زره دار بد کز تن خویش پوست
همی کند و پنداشتی درع اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲۸ - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور
کسی را که روزیت بر دست اوست
توانایی دست او دار دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۰ - سپری شدن روزگار گرشاسب
دو روی و فریبنده و زشت خوست
به کردار دشمن به دیدار دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را
کرا چهره زشت ار سرشتش نکوست
مکن عیب کآن زشت چهری نه زوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲ - گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام
به دنیی و به عقبی روی با اوست
بجز اومان ندارد هیچ کس دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
اگر چه کار خلعت سخت نیکوست
فزون از قدر عالی همت اوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
که می گویند چیزی سخت نیکوست
درین کشور همه کس داردش دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
«به گیتی کامْ راندنْ با تو نیکوست.
تو بایی در بَرَم؛ یا جُفت، یا دوست؛
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
مباد آن کس که دارد بی دلی دوست
کجا در بی دلی بسیار آهوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
هر آنچ از وی ملامت خیرد آهوست
مگر از عشق ورزیدن که نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
کجا بر چشم او زشت تو نیکوست
که او از جان و دل دارد ترا دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس
به کام دشمان در صلت دوست
چو زندان بود گفتی بر تنش پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
چراغ چشم و آرام دلم اوست
خداوندست و یار و دلبر و دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
نژادش گرچه شهوارست و نیکوست
ابا این نیکوی صد گونه آهوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد
سخن آن گو چه با دشمن چه با دوست
که هر کو بشنود گوید که نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
چو باشد مرد عاشق در بر دوست
همه زشتی به چشمش سخت نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
به ری در بود رامین را یکی دوست
به گاه مردمی با او ز یک پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس
هم از دل دورماندهستم هم از دوست
به چونین روز مردن سخت نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
بدان مستی و بیهوشی همی کاوست
چگونه باز داند پوست از پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
گرستن گرچه از مردان نه نیکوست
ز من نیکوست در هجر چنان دوست