اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
هر آنکش غم و رنج تو آرزوست
چنان باد بیچاره کاکنون بهوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
بفرمود تا هر که بدخواه و دوست
ز سیلی به گردنش بردند پوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۹ - برگشتن پسر بهو به زنگبار
ز بهر تواش بنده بودیم و دوست
کنون ما که ایم ار گنه کار اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
از آن این کُه از گوهر و گل نکوست
که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۲ - شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت
شنیدم ز دانای فرهنگ دوست
که زی هر کس آیین شهرش نکوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
چنین گفت کاین حصن جایی نکوست
ستودان فرخ سیامک در اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران
همه کار شاید به انباز و دوست
مگر پادشاهی که تنها نکوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۷ - در صفت سفر
نباید که بد پیشه باشدت دوست
که هرکس چنانت شمارد که اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
به دل دختر شاه را هست دوست
همه روز گفتارش از چهر اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن
به گیتی بسی چیز زشت و نکوست
به هر کس دهد آنچه روزی اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن
چو نیمه است تنها زن ار چه نکوست
دگر نیمه اش سایهٔ شوی اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۱ - وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
دل شاه ایمن بر آن کس نکوست
که در هر بد و نیک انباز اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
نکوکار و با دانش و داد دوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
که را دوست داری و کام تو اوست
هر آهوش را همچنان دار دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۶ - آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب
ترا جنگ با شاه ما آرزوست
گمانی بری کاو زبون چون بهوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۶ - آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب
زبان را بپای از بداندیش و دوست
که نزدیکتر دشمن سرت اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۸ - نامه گرشاسب به فغفور چین
ز پیرامن چشم خونست و پوست
میان اندرست آنکه بیننده اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲۱ - داستان قباد
که گر خود فریدون شه فرخ اوست
ز دار اندر آویزش آهخته پوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲۳ - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا
سپهبد ورا گشت از آن مهر دوست
بدانست کز دل هواخواه اوست