گنجور

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۹ - گذشتن فرامرز از آب و رزم کردن با مهارک

 

فرامرز یل ساز رفتن گرفت

به دل اندر اندیشه کردن گرفت

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۰ - آمدن فرامرز و شبیخون زدن بر لشکر بهمن

 

به آهن،زمین را بکندن گرفت

تن خویش را بر شتابان گرفت

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵ - افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید

 

ز روی شب از رنگ او رنگ رفت

از او بوی بد تا بفرسنگ رفت

عثمان مختاری
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه

 

رفعتی کان رایت ایمان گرفت

از امیرالمؤمنین عثمن گرفت

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۴ - در بیان خبر دادن از جلوۀ ظهور مولوی رومی قدس سره

 

عمر و قاضی چون مرا دشمن گرفت

مسخ گردید و ره گلخن گرفت

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

ترک خور کاین چشمهٔ روشن گرفت

از زبور پارسی من گرفت

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۸ - تهدید کردن فرعون موسی را علیه السلام

 

لاجرم مردم تو را دشمن گرفت

کین تو در سینه مرد و زن گرفت

مولانا
 

حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۰ - حکایت

 

ناگهش دست قضا دامن گرفت

خون ناحق یا به حق گردن گرفت

حکیم نزاری
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت

دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت

گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه غم

چون بدین تدبیر روزی خواهمش دامن گرفت

ز آن گرفتار بلا شد دل که خونم خورده بود

[...]

خیالی بخارایی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

دیده تا رخساره دلدار را دیدن گرفت

جان ز فیض روی آن مه روی پروردن گرفت

آفتاب لایزالی برد پی در شرق و غرب

دل که در آغوش جان این ماه پروردن گرفت

بسکه در خودعاشق است آن آفتاب مه لقا

[...]

کوهی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۷ - معراج

 

پای طبیعت ره دامن گرفت

مرغ تن افتاد طپیدن گرفت

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت

آسان نمی‌توان سر زلف سخن گرفت

بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد

خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت

بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸

 

خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت

زنده دل را کرد در گور آن که این روزن گرفت

سرمه چشم ملایک می شود خاکسترش

هر که را برق تمنای تو در خرمن گرفت

برنمی خیزد به تعظیم قیامت از زمین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۰

 

چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟

داغ از میان سوختگان دست من گرفت

از چاک پیرهن چه قدر وا شود دلش؟

دستی که فال عیش ز چاک کفن گرفت

در نار باغ سینه حلاوت نمانده است

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

مفت آیین سخا را کی توان دامن گرفت؟

داد حاتم گنجها از دست، تا دادن گرفت

نیست راهی ملک دولت را به از افتادگی

مصر را یوسف ز راه چاه افتادن گرفت

کی تواند تافت بازوی زبان قفل سکوت

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲