چو خورشید بر چرخ گشت آشکار
جهان کرد روشن به رنگ بهار
فرامرز یل ساز رفتن گرفت
به دل اندر اندیشه کردن گرفت
که بر ما گر ایشان کمین آورند
به آب اندرون رخ به چین آورند
نباشد بجز کامه هندوان
به نامردی از ما بپرد روان
خردمند گوید به هنگام جنگ
شتاب آوریدن به جای درنگ
همه انده و رنج بار آورد
پشیمانی و غم به کار آورد
به اندیشه بفکند نزدیک رای
بدان تا ببیند در آن کار رای
بدو گفت رای ای سرافراز گرد
تو این جادوان را مپندار خورد
که ایشان بداندیش و بد گوهرند
به افسون و نیرنگ کین آورند
در این کار اندیشه باید بسی
ره آب پرسیدن از هر کسی
سگالید باید یکی چاره ای
کزان ناید از پیش بیغاره ای
مگر کان سپاه گران پرشتاب
فراتر شود از لب رود آب
تو آنگه گذرکن بدین آب تیز
که دشمن ز پیش تو گیرد گریز
سپهبد چنین پاسخش داد باز
که ای شاه دانای گردن فراز
چنین دان که هرکس که او نام جست
به خون شست رخسار خود از نخست
نه از آب و آتش بپرهیزد او
ز تیغ اجل نیز نگریزد او
بدو گر در آید زمانه فراز
نگردد به مردی و پرهیز باز
چنین گفت روشن دل رهنما
که گر نام جویی مترس از بلا
من این رزم را چاره پیش آورم
کزین آب بی رنج دل بگذرم
بفرمود تا زان درخت بلند
فراوان ببرند و گرد آورند
از آن پس ببندند بر یکدگر
فشاندند خاشاکشان بر زبر
فراوان ازین گونه برساختند
چو کشتی به آب اندر انداختند
نشستند بر هر یکی زان هزار
کمان ور سپردار و مردان کار
به اسپان برافکنده برگستوان
دوان گشته مانند کوه روان
فرامرز گرد افکن نامدار
چو تنگ اندر آمد سوی رودبار
ز پشته مهارک زمین برگشاد
بیامد سپاهش به کردار باد
به تیر و به زوبین زهر آبدار
بکشتند از ایرانیان بی شمار
ز خون آب دریا چو شنگرف گشت
بدرید بانگ یلان کوه و دشت
سپهبد چنین گفت با سرکشان
که یکسر برآرید بر زه کمان
بر ایشان ببارید همچون تگرگ
ز ابر کمان تیر باران مرگ
سپه چون به ترکش درآورد چنگ
رها گشت از شست تیر خدنگ
ز پیکان پولاد جوشن گذار
زمین بر لب آب شد لاله زار
چو از تیر آن رزم را ساختند
لب آب از ایشان بپرداختند
به هامون برآمد سپهبد ز آب
سپاه از پی او همه با شتاب
چو شیران نشستند بر بارگی
کشیدند خنجر به یکبارگی
سپاه از دو رویه رده برزدند
به هم نیزه و تیر و خنجر زدند
به هندو سپه بد چو مور و ملخ
کشیده به هامون چو بر کوه یخ
فرامرز گردنکش رزمخواه
به نیزه برآمد به آوردگاه
به هر حمله زان نیزه جان ستان
فکندی دو صد شیردل را روان
فراوان بیفکند مرد و ستور
برآورد از لشکر هند شور
ز هندو یکی شیر دل پیش صف
به سان هیون بر لب آورده کف
دلاور سواری به کردار کوه
زمین از گرانیش گشته ستوه
خروشید چون پهلوان را بدید
یکی خنجر آبگون برکشید
بیامد بگردید با پهلوان
چو پیل دمان یا هژبر ژیان
بینداخت زهر آبگون خنجرش
که از تن ببرد همه پیکرش
سپر بر سر آورد آن نامدار
بزد آن چنان تیغ زهرآبدار
سپر گشت از ضرب آن تیغ تیز
دو نیمه به روز نبرد و ستیز
سپهبد یکی تیغ زد بر سرش
به سختی بیفتاد خود از سرش
برآهیخت هندو ازین گونه گرز
فروهشت چون گرز بالای برز
پیاده درآویخت با پهلوان
ستیزنده هندی تیره روان
بیامد به نزد سپهدار گرد
گرفت آن کمربند جنگی گرد
کش از پشت زین در رباید مگر
سپهبد گرفتش بر و یال و سر
بپیچد چون گردن گوسفند
و یا گور در جنگ شیران نژند
بکند از تنش سر به کردار گوی
دو لشکر بمانده شگفت اندروی
بینداخت آن سر سوی هندوان
ز هولش بترسید جمله روان
مهارک چو دید آنچنان دستبرد
به ایران سپه بر یکی حمله برد
ز گرد سپه تیره شد روی روز
گریزان شد از چرخ گیتی فروز
همانگاه تیره شب اندر رسید
جهان چادر تار بر سر کشید
زهم بازگشتند هر دو سپاه
نبد گاه و بیگاه آوردگاه
مهارک چو تیره شب آمد پدید
سپه را برآن کوه گرد آورید
بر آن بد که آن شب شبیخون کند
ز دشمن در و دشت پر خون کند
سواری فرستاد زان سو به راه
به کارآگهی نزد ایران سپاه
طلایه بداند که چنداست و چیست
ز لشکر که خفتست و بیدار کیست
بیامد نگه کرد هر سو بسی
طلایه ندید او ز ایران کسی
فرامرز تنها لب رود و دشت
همی از بر پاس لشکر بگشت
پژوهنده هندو از آن سرفراز
نبود آگه اندر شب دیرباز
شبی بود بس تیره چون آبنوس
نه آوای اسب و نه آواز کوس
سپهبد چو نزدیک هندو رسید
سمندش خروشید و اندر چمید
همیدون زبالای هندو خروش
بیامد فرامرز بگشاد گوش
خدنگی به هنجار آواز اسب
بینداخت برسان آذرگشسب
بزد بر سر هندو تیره جان
همانگه برون رفتش از تن روان
مهارک زمانی همی بود دیر
ز کار فرستاده برگشت سیر
چو هندو نیامد به نزدیک او
پر از درد شد جان تاریک او
بدانست کو را از ایران سپاه
بد آمد به سر کار گشتش تباه
سرش گشت پر درد و دل پر ز کین
به ابرو درآورد از خشم چین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.