سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۵ - فی بیان حاله و حسب احواله رحمةاللّٰه علیه
در سرایی که مکر و فن دارد
تازگی گفتههای من دارد
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۱ - بردن سرهنگ بهرامگور را به مهمانی
هرچه را چشم در پسند آرَد
چشمزخمی در او گزند آرَد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید
چو ذاتش ظاهر و باطن ندارد
صفاتش اوّل و آخر ندارد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
ترا دارد دگر کس را ندارد
اگرچه گنج چون گوهر ندارد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد
که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد
گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او
وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد
چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم
[...]
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۲۱
هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد
وز عقل درون خویش خرمن دارد
داند به یقین که باغبان زحمت خار
از بهر گلاب و گل و گلشن دارد
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴
هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد
غم نیست اگر ماهش افتاد در این چاهش
زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد
نفس ار چه که زاهد شد او راست نخواهد شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶
هر کآتش من دارد او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد
نفس ار چه که زاهد شد او راست نخواهد شد
ور راستیی خواهی آن سرو چمن دارد
جانیست تو را ساده نقش تو از آن زاده
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دلم شکست بدان زلفهای پرشکنش
که زیر هر خم زلفش صد انجمن دارد
هزار جان گرامی فدای یک نفسش
که رهگذر نفسش زان لب و دهن دارد
گرفتم از لب لعلش حکایتی گویم
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه
بنده از بخت خویشتن دارد
که همه ساله قصد من دارد
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد
دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد
که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد
شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱ - استقبال از بساطی سمرقندی
میر مجلس که چو لب بادهٔ روشن دارد
مردمی باشد اگر دارد و از من دارد
غمزه ات از پی دل چند کنم چشم سیاه
اینک اینک دل من گر سر بردن دارد
گِرد لب طوطیِ خطّ تو چه شیرین مرغی ست
[...]
هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۴
چیست آن خسرو سیمینبدن زرینتاج؟
که به شب خانهٔ فولاد نشیمن دارد
چو ستونست ولی از مدد خیمه بپاست
سیمگونست ولی جامه ز آهن دارد
بته پیرهن آل عجب شاخ گلیست!
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۷
باز گلزار صفای رخ جانان دارد
هر طرف زینتی از سنبل و ریحان دارد
دارد آن لطف کنون باغ که از دیدن آن
این که دل را نرسد ذوق چه امکان دارد
بشنو زمزمه مرغ خوش الحان و مگو
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد
چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است
که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد
اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۷
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟
اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد
که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟
سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۸
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟
که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد
مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد
خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد
لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را
[...]