گنجور

 
صائب تبریزی

مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟

که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد

مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد

خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد

لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را

زخط در چاشنی صد طوطی شکرشکن دارد

ندارد دیده دریانوردان نور یعقوبی

وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد

درین میخانه پرشور هر جامی که می بینم

زیاد لعل سیراب تو آتش در دهن دارد

قفس کم نیست از گلزار اگر باشد فراموشی

مرا دلگیر از غربت همین یاد وطن دارد

درین محفل چراغی بر نسیم صبح می خندد

که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد

تن آسانی نگیرد دامن دلهای روشن را

که شبنم نعل در آتش زگلهای چمن دارد

ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی

جهان پوچ را گر هست مغزی، خودشکن دارد

اگرچه چون قلم صد سینه چاکش هست هر جانب

سخن نازی که دارد با من عاشق سخن دارد

خبر زان گوهر نایاب هر موجی کجا یابد؟

که از گرداب، دریا مهر حیرت بر دهند ارد

مرنجان از نقاب ای سنگدل آن روی نازک را

که یوسف را لطافت بی نیاز از پیرهن دارد

دهان می کند خوش از خمار آن لب میگون

عقیقی کز شفق خورشید تابان در دهن دارد

کجا زیر نگین آرد دل پرخون من صائب؟

سهیلی را که صد خونین جگر همچون یمن دارد

 
 
 
اثیر اخسیکتی

دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد

که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد

گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او

وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد

چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم

[...]

نسیمی

گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد

رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد

عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد

ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد

به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره

[...]

خیالی بخارایی

اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد

دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد

دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد

که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد

شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته

[...]

صائب تبریزی

مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد

که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟

اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد

که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟

سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد

چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد

چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است

که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد

اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه