مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟
که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد
مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد
خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد
لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را
زخط در چاشنی صد طوطی شکرشکن دارد
ندارد دیده دریانوردان نور یعقوبی
وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد
درین میخانه پرشور هر جامی که می بینم
زیاد لعل سیراب تو آتش در دهن دارد
قفس کم نیست از گلزار اگر باشد فراموشی
مرا دلگیر از غربت همین یاد وطن دارد
درین محفل چراغی بر نسیم صبح می خندد
که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد
تن آسانی نگیرد دامن دلهای روشن را
که شبنم نعل در آتش زگلهای چمن دارد
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر هست مغزی، خودشکن دارد
اگرچه چون قلم صد سینه چاکش هست هر جانب
سخن نازی که دارد با من عاشق سخن دارد
خبر زان گوهر نایاب هر موجی کجا یابد؟
که از گرداب، دریا مهر حیرت بر دهند ارد
مرنجان از نقاب ای سنگدل آن روی نازک را
که یوسف را لطافت بی نیاز از پیرهن دارد
دهان می کند خوش از خمار آن لب میگون
عقیقی کز شفق خورشید تابان در دهن دارد
کجا زیر نگین آرد دل پرخون من صائب؟
سهیلی را که صد خونین جگر همچون یمن دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت معشوق و احساسات شاعر نسبت به او میپردازد. شاعر با استفاده از تمثیلها و تصاویری زیبا، از قبیل گل، طوطی و جامهای میخانه به وصف معشوق و تاثیر او بر دل و جان خود میپردازد. او به نوعی حسرت و غم از غربت و فراق را نیز در کلمات خود میآرد، و همچنین به بیاحساسی و پوچی خودپرستان اشاره میکند. در نهایت، شاعر توصیفاتی دلنشین از لبها و چهره معشوق ارائه میدهد و به عشق و زیباییهای نهفته در آن میپردازد.
هوش مصنوعی: صورت خالکوبی شده بر چهرهی ماه، آیا کیست که بتواند مقام محبوب من را داشته باشد؟ آن چهره که به تازگی گل میسوزد و عمری به تقویم کهنه گواهی میدهد.
هوش مصنوعی: مرا چهرهای زیبا و دلربا است که حیرت و شگفتی را در چهرهام نمایان میسازد. خوشا به حال طوطی که از جلوههای زیبایی در آینه، سخن میگوید و میتواند با این جلوهها ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: لبی که همانند لعل است، به من تبسم نمیکند و از آن خط زیبایی که دارد، شکرشکن طوطی مانند میباشد.
هوش مصنوعی: دریانوردان، نوری مثل نور یعقوب (که به یوسف اشاره دارد) ندارند؛ و اگر داشتند، هر حبابی که در دریا میبینند، مانند یوسف در لباسش میدرخشید.
هوش مصنوعی: در این میخانه پرهیجان، هر جامی که میبینم، پر از لعلهای زیباست که شوری همچون آتش در دل دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه در گلزار قفسهای زیادی وجود دارد، اما فراموشی من باعث غمگینیام از دوری و جدایی است و تنها چیزی که یادآور وطنم است، همین یاد و خاطرۀ آن است.
هوش مصنوعی: در این جمع، چراغی وجود دارد که به نسیم صبح میخندد و این نسیم، از فانوس خود به تنهایی و با آرامش در این محفل حضور دارد.
هوش مصنوعی: تن آسانی نمیتواند دامن دلهای پاک و روشن را آلوده کند، زیرا شبنم مانند نعل در آتش، بر گلهای چمن اثر میگذارد.
هوش مصنوعی: افراد خودپسند و خودمحور، درکی از حقیقت و واقعیت جهان ندارند. اگر هم ذهنی دارند، آن به خودشان آسیب میزند و به آنها کمک نمیکند.
هوش مصنوعی: هرچند که او مانند قلمی که صد دلداده دارد، از هر سو سخن زیبا و نازکی دارد، اما علاقهاش به من، عاشقانه است.
هوش مصنوعی: هر موج دریا نمیتواند از آن گوهر نایاب خبری به دست آورد، زیرا در دل گردابهای عمیق، دریا خود با حیرت و زیباییاش روبهرو است.
هوش مصنوعی: ای سنگدل، دل مرا آزرده نکن؛ زیرا آن روی نازک و زیبا همانند یوسف است که لطافت و زیباییاش به پیرهن نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: دهان با لذت درباره آن لب زیبای میگون صحبت میکند، که مانند سنگ عقیق میدرخشد و درخشش آن از تابش خورشید سرخ رنگ میآید.
هوش مصنوعی: دل پرخون من کجا میتواند زیر نگین قرار بگیرد؟ همانطور که یک پرنده زیبا مانند سهیل دارای جگرهای خونین و مشکلات بسیار است، قلب من هم با درد و غم بسیار مواجه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد
که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد
گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او
وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد
چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم
[...]
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد
دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد
که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد
شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته
[...]
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟
اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد
که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟
سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن
[...]
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد
چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است
که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد
اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.