ز فریاد خرمهره و گاو دم

علی الله برآمد ز رویینه خم

نباشد جز این موی ما را درم

نگردد یکی موی ازین موی کم

به قول دگر آنکه بر جای جم

دو دستی زدی تیغ چون صبح‌دم

به طاق دو ابرو برآورده خم

گره بسته بر خنده جام جم

به تاریخ یکسال یا بیش و کم

به‌دست آوریده‌ست چندین درم

به مقدار هر دانشی بیش و کم

همی رفتشان گفتگویی به هم

به خُم درشد از خلق پی کرد گم

نشان جست از آواز این هفت خم

چو سود درم بیش خواهی نه کم

مزن رای با مردم بی‌درم

ولی هر چه باشد ز مثقال کم

ز خاصیت افتد و گر صد به‌هم

ز تاراج آن سبزه پی کرده گم

سپنج ستوران بیگانه سم

چو از دخل او گردد انصاف کم

بسوزد ز گرمی بپوسد ز نم

نشستند کشور خدایان به‌هم

سخن شد ز هر کشوری بیش و کم

شگفتی بود لحن آن زیر و بم

که آن خنده و گریه آرد به‌هم

بدان تا چو کشتی بدرّد ز هم

بلا دیدگان را کشد در شکم

شده خوشه پالوده سر تا به دم

ز چرخشت شیرش شده سوی خم

سابقه‌سالار جهان قدم

مرسله‌پیوند گلوی قلم

آن به‌در آورده ز غزنی علَم

وین زده بر سکهٔ رومی رقم

با سخن آنجا که برآرد علم

حرف زیادست و زبان نیز هم

آید فرقش به سلام قدم

حلقه‌صفت پای و سر آرد به‌هم

و او به یکی دانه ز راه کرم

حله در انداخته و حلیه هم