گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان

 

یکی تاجور خود به لشکر نماند

بران بوم و بر خار و خاور بماند

فردوسی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۱ - نامه اول در صفت آرزومندى و درد جدایى

 

شکیبایی در آن دل چون بماند

که جز سوزنده دوزخ را نماند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۶۷ - کشته شدن پسر آتبین به دست کوش

 

سُوار از سپاه و پدر دور ماند

همی راند شبرنگ تا بازماند

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۴ - گِله ی طیهور از آتبین

 

ز تو شاه طیهور رنجو ماند

که از دیدن چهر تو دور ماند

ایرانشان
 

عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

مرا باید که جان و تن بماند

وگر هر دو بماند من نماند

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید

 

کند پرگار و اندرجا بماند

ولیکن نقش ناپیدا نماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۵ - در صفت دل فرماید

 

هر آنکو جان دهد تا دل بماند

نمود جسم و جان مشکل نماند

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۲۶ - الحکایت و الرموز و شرح حال آن جوان که عزم کعبه کرد

 

هر که اندر عالم فانی بماند

در عذاب جاودانی باز ماند

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

 

شکرکن اینجا اگر چیزت نماند

زآنکه آنجا نقدهای تو بماند

عطار
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

دوستی یکدل و دمساز نماند

مونس محرم و همراز نماند

تاز ده بر هدف سینه ما

چرخ را هیچ یک انداز نماند

گر یکی راست زبانی چوعیار

[...]

اثیر اخسیکتی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

منگر بعاشقان،که ز صد یک نشان نماند

معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند

تا آتش هوای تو در دل زبانه زد

مارا زبان همان شد و دیگر زبانه ماند

بر آستان دوست نماندند عاشقان

[...]

قاسم انوار
 

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۲ - آرزوی خواستن برزوی از کیخسرو بن سیاوخش

 

به روز اندرون روشنایی نماند

تو گفتی سپهر از روش بازماند

محمد کوسج
 

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۱۹ - نامه نوشتن جم به گل و شرح حال خود گفتن

 

شمع شد از محفل و پروانه ماند

بلبل جان را دل و پروا نماند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۱۹ - نامه نوشتن جم به گل و شرح حال خود گفتن

 

شمع شد از محفل و پروانه ماند

بلبل جان را دل و پروا نماند

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو

 

گل شد و خارها به گلشن بماند

اطلس از دست رفت و سوزن ماند

هلالی جغتایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

جان و جسد خسته‌ی این مرهم‌اند

ملک و ملک سوخته‌ی این غم‌اند

شیخ بهایی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶

 

رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند

صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند

گرچه مجنون رفت از دنیا ولی هر گرد باد

گرده ای از صورت احوال آن دیوار ماند

بر سر خود ریخت شمع بزم از تأثیر عشق

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲