بخش ۱۴۱ - احوال سام از دیو رهدار و عجایبها از مرغ دیدن
نگه کرد سام اندر آن برز کوه
زمین را همی دید ازو در ستوه
یکی دیو جنگی سه سر بر سرش
یکی طوق زرین به گردن درش
مه موی اندام چون گوسفند
رسیده سرش تا به چرخ بلند
چهارش بدی دست آن تیره روی
به هر دستی یک حربه جنگجوی
ز شمشیر و خنجر ز گرز گران
به دست دگر درقه بودش دمان
یکی نعره زد بر سپهدار سام
که ای بیخرد خیره تیره کام
چه مردی و بوم و نژادت ز کیست
بدین دشت برگو مراد تو چیست
کجا رفت خواهی درین راه سخت
که ریزد ز اندیشه برگ درخت
مگر سیر گشتی تو از جان خویش
که از مرگ کردی تو درمان خویش
درین راه هرگز نپرد عقاب
ستاره نبیند زمینش به خواب
نریمان درین دشت آمد به جنگ
نیاورد یک دم درین که درنگ
ندانم تو را چیست ایدر گذر
که اندیشه نارد در این که گذر
نگه کرد مرغی به مانند پیل
کبودیش بر تن چو دیبای نیل
دو پایش به مانند مرجان به رنگ
بدش سینه برسان پشت پلنگ
به منقار یاقوت چشمش سیاه
ز پرواز او تیره رخسار ماه
سخنگوی مانند آدم زبان
به پرواز در چرخ نعره زنان
ز بالا درآمد چو سیلی به زیر
بیازید چنگال مانند شیر
به چنگال بربود ده نره دیو
دگر ره به افلاک در شد غریو
خروشان همی رفت تا نزد ابر
رها کردشان سوی دشت هژبر
ز بالا فتادند در دشت کین
که گشتند چون توتیا بر زمین
شگفتی ازو ماند سالار نیو
بنالید بر صنع کیهان خدیو
سوی دیو رهدار آمد به جنگ
همان ابر بارنده خونش به چنگ
بدو گفت کای دیو برگشته بخت
چسان دیدی این رزم و پیکار سخت
خدای جهان آفریدست مرغ
بدین سان کسی کم بدیدست مرغ
بدین رنگ و این پیکر پرنهیب
غریوان درآمد ز بالا به شیب
بدو گفت کاین مرد شدادیست
ازین او بدینگونه او عادیست
تن او ز شداد آمد پدید
از آن رو بدین سان کسی کم شنید
شد آشفته زین گفتگو پهلوان
بزد تیغ بر دیو تیره روان
سرش را درافکند در خاک دهر
همه زندگانی بدو گشت زهر
یکی دیگرش تیغ زد بر میان
که شد پیکر دیو ازو پرنیان
همان مرغ یک نعرهای برکشید
که گشتند دیوان همه ناپدید
یکی زان همه نره دیوان نماند
که سام سپهدار حیران بماند
روان مرغ فرخنده با آفرین
ز پرواز آمد به روی زمین
ثنا گفت بر سام پهلو غمین
به کام دلش باد چرخ برین
سر دشمنانش نگونسار باد
تو را دیده بخت بیدار باد
بدو گفت ای مرغ فرخنده فر
درآور جهان را ابر زیر فر
ندیدم یکی مرغ همتای تو
به فر و به یال و به بالای تو
سزد گر که گوئی چه مرغی به نام
که شد زنده از فر تو نیز سام
توئی آن که سیمرغ دانات خواند
ز کردار تو داستانها براند
به گیتی همه سایه پر تست
به ویژه چنین رزم از فر توست
به پاسخ بدو گفت مرغ گزین
که ای سام سالار ایران زمین
نه مرغم نه سیمرغ در روزگار
بوم کمترین بنده کردگار
مرا نام فرهنگ جنی شناس
که دارم به یزدان فراوان سپاس
پرستار تسلیم شاهم یکی
ز تو آرزویم بود اندکی
کمربسته هر جا پس و پیش تو
همی کام دارم کم و بیش تو
اگر با من ایدر تو پیمان کنی
زبان را به پیمان گروگان کنی
برآری همی آرزویم به دهر
کنی شهد بر من همی جام زهر
پس آنگه به گیتی همه کام تو
برآرم ز آغاز و انجام تو
چنین گفت فرهنگ کای گردسام
مرا خواهری هست شهنازنام
همی سال ده شد که آن پاک جسم
گرفتار گشتست اندر طلسم
بکردم بسی چاره در روزگار
نیامد به دستم مر آن گلعذار
شنیدم ز دانادلی بیش و کم
که گردی پدید آید از تخم جم
طلسمی که جمشید ایدر ببست
به نیروی بازو بخواهد شکست
به میدان ببندد تن ابرها
از آن بند و بندساز گردد رها
کجا نام او سام نیرم بود
میان دلیران چو او کم بود
کنون آن توئی ای گو سرفراز
که آری تن دشمن اندر گداز
بدو گفت سام نریماننژاد
که آرم هر آن چیز کردی تو یاد
چو این گفته بشنید فرهنگ دیو
زمین را ببوسید در پیش نیو
بزد بال و دردم سر اندر کشید
ز چشم سپهدار شد ناپدید
همان شب دلاور در آن دشت ماند
سفیده دمان باز زان جا براند
چو یک هفته در ره دمی نارمید
به هشتم به نزدیک دریا رسید
چو دریای آخو ورا نام بود
سپهبد در آن ساحل آمد فرود
بفرمود ملاح آمد دوان
طلب کرد کشتی هم اندر زمان
بدو گفت ازین آب دریا مرا
رسان از ثری تا ثریا مرا
سوی شهر شداد عادم رسان
ازین سو بدان سو چو بادم رسان
بدان تا یکی دوزخش بنگرم
برافروزد آنجا یکی آذرم
چه سانست دریا و چند است راه
درین ره چه بینم ز جادو سپاه
طلسمی که جمشید جم ساخته است
سرش را به گردون برافراخته است
کجا بینم او را زرانداب کوه
چگونه است او را ز دیوان گروه
همه یک به یک پیش من بازگوی
سر قصه بگشا همه راز گوی
به پاسخ بدو گفت ملاح پیر
که چون اندر آئی درین آبگیر
چهل روز اگر باد باشد مراد
رسانم تو را سوی شداد عاد
چهارت جزیره درآید به پیش
که تیره شود مرد را تیره کیش
نخستین ببینی تو سگسار شهر
که بر جان شیرین رسانند زهر
یکی پادشاه است نامش کلاب
ببندد به چشم یلان راه خواب
سپاهش فزون است از چون و چند
ازو هست ترسان سپهر بلند
از آنجا چو رفتی یکی هفته راه
جزیره است مانند دود سیاه
که شهر زنانست ای پهلوان
همه ماهرو همچو سرو روان
نباشد در آن شهر فرخنده مرد
پی مرد باشند دلها به درد
چو ز آنجا گذشتی ایا نامدار
یکی شهر بینی در آن رهگذار
که باشد در آنجا مکان پری
یکی پادشاه است پر داوری
ورا شاه تسلیم خوانی به نام
فکنده ز هر گونه در راه دام
نترسد ز شداد و وز لشکرش
چهل روز بینی همی کشورش
از آنجا یکی کوه باشد بزرگ
به بالا دراز و به پیکر سترگ
میان دره آتش افروخته
فراوان در او آدمی سوخته
همه هیمه آتشش آدم است
بسی دیو و جادو در آنجا کم است
ز یک سو بود نیم تن مردمان
فرود آورند ز آسمان اختران
زبان پر ز تابی و پرپیچ و تاب
شده نامشان مالکان عذاب
ز یک سوی آن که چو رفتی ز راه
پس آنگه روی سوی شداد شاه
به نزدیک شهرش همه باغ و کشت
بهشتش ببینی چو زرینه خشت
ولیکن تو را هست از آنجا گذار
نتابی درین ره ایا نامدار
اگر مرغ باشی نپری به بال
ز بیداد شداد آن بدسگال
به پاسخ بدو گفت سام دلیر
که ما را گذر ده درین آبگیر
پس آنگه ببینی که کیهان خدیو
چه سازد بر شداد ناپاک دیو
تو کشتی بیاور مرا بر نشان
تماشا کن این رزم گردنکشان
چه سازم درین راه با نیم تن
کنم پاک آن بوم را ز اهرمن
بدو گفت ملاح کای پهلوان
دلیر و جهانجوی و روشن روان
چه نامت بخوانم به گیتی درون
که خواهی که ریزی ز شداد خون
نژاد از که داری و تخم و گهر
چه نامی به نام و که باشد پدر
بدو پهلوان نام خود کرد یاد
منم سام نام نریماننژاد
که املاق ناپاک را کشت شیر
درآورد روئینهتن را به زیر
بدو گفت آری بدیدم ورا
همان نام فرخ شنیدم ورا
که در رزم کشتی مکوکال دیو
ببستی دو دست نهنکال دیو
پریدخت فغفور را عاشقی
به مردی و مردانگی لایقی
همه شب همی گفت از روی مهر
چنین تا گه نقاش نیلی سپهر
سفیداج زد بر رخ آسمان
به شنگرف آراست چرخ روان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، سام نریمان به دشتهای وسیع میرسد و دیو سهسری را میبیند که جنگجویان را در دست دارد. دیو شروع به تهدید سام میکند و از او میپرسد که هدفش چیست. اما سام، با شجاعت و بدون ترس به جنگ با دیو میپردازد. در این بین، مرغی عظیم به کمک سام میآید و با نعرهای سهمگین، دیوان را میترساند و فراری میدهد. این مرغ به سام میگوید که او نامش "فرهنگ" است و از او خواسته که به دنبال خواهرش شهناز بگردد که در دنیای جادو اسیر شده است. فرهنگ به سام توضیح میدهد که برای نجات خواهرش باید به جستجوی طلسم جمشید برود و او را از بند رها کند. در ادامه، سام با ملّاحی پیر درباره مسیری که باید طی کند، صحبت میکند و به او میگوید که برای آزاد کردن خواهرش از جادو و دیوان آماده است. سام با اراده و شجاعت به سمت مقصدش حرکت میکند.
هوش مصنوعی: سام به کوه نگاه کرد و زمین را از بالای آن دید که به شدت در زحمت و ناراحتی بود.
هوش مصنوعی: یک دیو جنگی با سه سر بر دوش خود، طوقی زرین را به گردن دارد.
هوش مصنوعی: موهای بلند و شادابش مانند پشم گوسفند است که به زیبایی تا آسمان کشیده شده است.
هوش مصنوعی: دستهای آن شخص بدجنس، به گونهای است که به هر کسی میتواند آسیب بزند و به نوعی ابزار جنگ و درگیری را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: از تیر و کمان و نیزههای سنگین در دستش، به نظر میرسد که او در حال نبرد و جنگیدن است.
هوش مصنوعی: یکی از افراد به فرمانده کل سپاه گفت: ای نادان، کاملاً گیج و سردرگم هستی.
هوش مصنوعی: این مرد چگونه، و از کدام سرزمین و نژاد است؟ به من بگو در این دشت به دنبال چه چیزی هستی؟
هوش مصنوعی: کجا میخواهی بروی در این مسیر دشوار که افکار و اندیشهها مانند برگهای درخت میریزند؟
هوش مصنوعی: آیا به حدی از زندگی و تجربهها رسیدهای که دیگر از مرگ و پایان زندگی نترسی و آن را درمان دردهای خود ببینی؟
هوش مصنوعی: در این مسیر، هرگز پرندهای که ارتفاعات را میجوید، به خواب زمین نخواهد رفت و ستارهها را نخواهد دید.
هوش مصنوعی: نریمان به میدان آمده و در این دشت برای جنگ آماده است، اما حتی برای یک لحظه هم درنگ نمیکند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم در این مسیر چه چیزی تو را میسازد که ذهنم به این فکر نمیرسد که در حال عبور هستم.
هوش مصنوعی: پرندهای را دید که بدنش مانند پوست فیل آبیرنگی بود، همانطور که پارچه نیلی زیبا است.
هوش مصنوعی: دو پای او به رنگ مرجان است و زیباییاش به اندازهای است که به سینهاش عقب میآید، و حالتی چون پلنگ دارد.
هوش مصنوعی: چشم یاقوتی او، با منقار زیبا، به خاطر پروازش، چهره ماه را کدر کرده است.
هوش مصنوعی: سخنگو مانند انسانی است که زبانش به پرواز درآمده و با صدای بلند صحبت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی آب از بالا میآید، قدرتی همچون شیر ایجاد میکند و به زیر میرسد.
هوش مصنوعی: به صدا درآمدن یک موجود نیرومند که در میان شاخ و برگ درختان مشغول به وحشت انداختن دیگران است، نشان از قدرت او دارد و میتواند به آسمان برود و جهانی دیگر را زیر سلطه خود در آورد.
هوش مصنوعی: به آرامی و با قدرت در حال حرکت بود و وقتی به ابر رسید، آنها را آزاد کرد و به سمت دشت هژبر فرستاد.
هوش مصنوعی: از بلندی به زمین افتادند و در دشت نبرد به حالتی افتادهاند که مانند خاکستر یا غباری روی زمین پخش شدهاند.
هوش مصنوعی: سالار نیو از شگفتیهای آفرینش بسیار متعجب شده و در برابر عظمت و هنر کیهان همچون خداوند، به تحسین و ناله میپردازد.
هوش مصنوعی: به سمت نگهبان شیطان، برای مبارزه آمد، همانند ابری که باران خون به چنگ میآورد.
هوش مصنوعی: به او گفت، ای دیو که بخت تو تغییر کرده است، چطور این جنگ و نبرد سخت را دیدی؟
هوش مصنوعی: خداوند جهان را خلق کرده و هیچکس مانند این پرنده را ندیده است.
هوش مصنوعی: اینجا به تصویر کشیده میشود که شخصی با ظاهری خاص و تاثیرگذار، از ارتفاعات به سمت پایین میآید. این ورود به شکلی پر از جذبه و جذابیت است که توجه را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این مرد با رفتارهای رنجآور خود، غیرمعمول و نادر است، اما او به این شیوه عادی و معمولی است.
هوش مصنوعی: تن او از بدن شداد نمایان شد و به همین دلیل است که کمتر کسی از آن خبر دارد.
هوش مصنوعی: پهلوان از این گفتگو به شدت ناراحت و آشفته شد و بنابراین تیغش را بر دل دیو سیاه کشید.
هوش مصنوعی: سرش را پایین انداخت و در خاک دنیا فرورفت، به گونهای که تمام زندگیاش به کام زهر تبدیل شد.
هوش مصنوعی: یکی دیگر با تیغ خود بر وسط او زد، که باعث شد پیکر دیو مانند پرنیان شود.
هوش مصنوعی: پرندهای یک صدا بلند کرد و با صدای او، همه دیوانهها ناپدید شدند.
هوش مصنوعی: هیچیک از دیوانهها باقی نماندند که سام، فرماندهی سپاه، در شگفتی و حیرت بماند.
هوش مصنوعی: یک پرنده خوشبخت و خوشحال با نغمهاش از آسمان به زمین رو آورده است.
هوش مصنوعی: ستایش کرد بر سام، در حالی که او اندوهگین بود. امید است که آسمان به آرزوی دلش پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: برای دشمنانش شکست و افتخار آرزو میکنم و امیدوارم که بخت و شانس همیشه در کنار تو باشد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پرنده خوشبخت، ظهور کن و با بالهایت جهانی را زیر سایهات بپوشان.
هوش مصنوعی: هیچ پرندهای را ندیدهام که به زیبایی و شکوه تو باشد، نه در ظاهر و زیباییاش و نه در ویژگیهایش.
هوش مصنوعی: اگر بگویی چه پرندهای به نام تو زنده شده، سزاوار است، چون از شرافت تو هم جان گرفته است.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که بخاطر کارهایت، داستانها و حکایتها دربارهات از زبان سیمرغ، پرندهای حکمتمند و دانا، گفته میشود.
هوش مصنوعی: در جهان، همه چیز تحت تأثیر سایه تو قرار دارد، به ویژه این جنگ و جدال که به خاطر توست.
هوش مصنوعی: مرغ انتخابی به او گفت: ای سام، فرمانده سرزمین ایران.
هوش مصنوعی: من نه پرندهام و نه سیمرغ، در روزگاری که در آن زندگی میکنم، تنها یک بنده کوچک هستم در برابر خداوند.
هوش مصنوعی: من به خاطر دانایی و فرهنگ خود، خدای بزرگ را بسیار شکر میکنم.
هوش مصنوعی: پرستاری که در مقابل قدرت شاه تسلیم شده، یکی از آرزوهایم بود که اندکی از تو خواستهام.
هوش مصنوعی: هر جا که باشی، من همواره به عشق و آرزوی تو مشغولم و احساساتم دربارهات کم و کاست ندارد.
هوش مصنوعی: اگر با من در اینجا پیمانی ببندی، باید زبانت را نیز به عنوان ضمانت به گرو بگذاری.
هوش مصنوعی: تو آرزوی مرا به حقیقت برآورده کن، اما در زندگی من همچون زهر، شیرینی را نیز به من بچشان.
هوش مصنوعی: سپس من به تو کمک میکنم تا تمام آروزهایت در این جهان برآورده شود، از شروع تا پایان.
هوش مصنوعی: فرهنگ به گردسام میگوید که خواهر او به نام شهناز وجود دارد.
هوش مصنوعی: ده سال است که آن موجود بینظیر و پاک از قید و بند گرفتار شده و در جادویی پیچیده اسیر است.
هوش مصنوعی: در طول زمان تلاشهای زیادی کردم، اما نتوانستم به آن زیبای دلخواه دست یابم.
هوش مصنوعی: گفتهاند که از دانایی و درک بالا، میتوان نتایج مختلفی حاصل کرد، همانطور که از تخم جم (تخم مرغ) ممکن است گردی به وجود بیاید.
هوش مصنوعی: طلسمی که جمشید با قدرت خودش ایجاد کرده بود، به راحتی قابل شکست است.
هوش مصنوعی: ابرها به قدری متراکم و سنگین میشوند که به زمین میافتند و از قید و بندهایی که دارند رها میشوند.
هوش مصنوعی: نام او سام، یکی از دلیرترین مردان است و در میان دلیران، مانند او بسیار کم پیدا میشود.
هوش مصنوعی: الان تویی ای بزرگ و سرفراز که میتوانی دشمن را در آتش نابودی قرار دهی.
هوش مصنوعی: نریماننژاد، به او گفت که هر چیزی که به خاطرش هستی، آرامش را در دل خود پیدا کن.
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را شنید، فرهنگ دیو زمین را در جلوی نیو بوسید.
هوش مصنوعی: پر و بال خود را زد و درد سرش را درون خود کشید، و از دید سپهدار پنهان شد.
هوش مصنوعی: در همان شبی که قهرمان در آن دشت ماند، صبحگاهان دوباره از آن مکان حرکت کرد.
هوش مصنوعی: پس از یک هفته که بیوقفه در مسیر حرکت کردم و لحظهای استراحت نکردم، در روز هشتم به نزدیکی دریا رسیدم.
هوش مصنوعی: جیسے کہ ایک بڑی دریا ہے جہاں سپہبد نے ساحل پر اتر کر قدم رکھا۔
هوش مصنوعی: ملاح (کاپیتان) دستور داد و سریعاً به دنبال کشتی رفت، کشتی هم درست در همان زمان آماده شد.
هوش مصنوعی: او به من گفت که از این آب دریا، مرا از پایینترین نقطه تا بالاترین قله برسان.
هوش مصنوعی: شما را به سمت شهر شداد میبرم، مانند باد که به راحتی از یک سمت به سمت دیگر میوزد.
هوش مصنوعی: بفهم که زمانی که به دوزخ نگاه میکنم، آتش آنجا همچون آذرخش درخشان میشود.
هوش مصنوعی: دریا چگونه است و این مسیر چه مشکلاتی دارد؟ در این راه، چه چیزی از قدرت جادوگران میبینم؟
هوش مصنوعی: طلسمی که جمشید برپا کرده، به آسمان بلند شده و به تماشای دنیا نشسته است.
هوش مصنوعی: در کجا میتوانم او را ببینم؟ چگونه میتوانم او را از میان دیوان و گروهها پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: همه به نوبت پیش من بیایید و داستانهای خود را بگویید و همه رازهایتان را افشا کنید.
هوش مصنوعی: ملاح پیر به او پاسخ داد که وقتی به این مرداب میرسی، چه کار باید بکنی.
هوش مصنوعی: اگر چهل روز بادی بوزد، من تو را به هدف میرسانم و به سوی پادشاه عاد هدایت میکنم.
هوش مصنوعی: چهار جزیره ظاهر میشود، و زمانی که عاقبت افکار و صفات ناپسند بر انسان غالب شود، خود او هم به سمت تاریکی و گمراهی میرود.
هوش مصنوعی: در ابتدا، میبینی که در شهری، شخصی در حال تحمل زخم و درد و رنج است که به او زهر میدهد و جانش را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: یک پادشاهی به نام کلاب وجود دارد که با چشمان خیرهاش، یلان را به خواب میبرد.
هوش مصنوعی: نیروی او بسیار زیاد است و نمیتوان آن را با عدد و معادلهای سنجید. از این رو، آسمان بزرگ و بلند از او میترسد.
هوش مصنوعی: وقتی از آنجا بروی، باید هفتهای کامل در مسیر جزیره سفر کنی، که مانند دود سیاه طولانی و دشوار است.
هوش مصنوعی: ای پهلوان، این شهر پر از زنان زیباست که همچون درختان سرو خوش قد و قامت هستند.
هوش مصنوعی: در آن شهر خوشبخت، مردی پیدا نمیشود و انسانها با دلهای زخمخورده زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی از آنجا عبور کردی ای بلند آوازه، در آن مسیر یک شهر خواهی دید.
هوش مصنوعی: در آنجا جایی وجود دارد که یک پری زندگی میکند و او پادشاهی است که به انصاف و عدالت شناخته میشود.
هوش مصنوعی: او را پادشاهی مطیع و تسلیم میدانی که در هر شرایطی با احتیاط و دقت در دامها و چالشها قدم برداشته است.
هوش مصنوعی: نگران ظلم و قدرت سختگیران و سپاه آنها نباش، چرا که برای چهل روز میتوانی در آرامش و امنیت در این سرزمین زندگی کنی.
هوش مصنوعی: در آنجا کوهی بزرگ وجود دارد که به سمت بالا کشیده شده و دارای بدنی بزرگ و عظیم است.
هوش مصنوعی: در دل دره، آتش شعلهور است و انسانهایی که در آنجا هستند، دچار سوختگی و آسیب شدهاند.
هوش مصنوعی: انسانها مهمترین عامل در ایجاد مشکلات و چالشها هستند و در اینجا تأثیر منفی نیروهای شیطانی و جادویی کمتر به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: نیمی از مردم به یک سو قرار دارند و از آسمان ستارگانی را به زمین میآورند.
هوش مصنوعی: زبان به شدت پرشور و پر پیچ و خم شده و نام آنها به عنوان صاحبان عذاب شناخته میشود.
هوش مصنوعی: وقتی از یک سو به سمت راه رفتی، باید بعداً به سمت شاه شداد نگاه کنی.
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهرش، همه باغها و مزارعش را مانند گلی زیبا و درخشان خواهی دید.
هوش مصنوعی: اما تو از آنجا نمیتوانی عبور کنی، ای نامور، در این مسیر.
هوش مصنوعی: اگر تو مرغی باشی، نمیتوانی از ظلم و ستم آن فرد بدخلق بپرزی.
هوش مصنوعی: سام دلیر به او گفت که ما را اجازه بده که از این آبگیر عبور کنیم.
هوش مصنوعی: آنگاه خواهی دید که جهان چه اقداماتی بر ضد شدا دیو ناپاک انجام خواهد داد.
هوش مصنوعی: کشتی را به نزد من بیاور تا این نبرد شجاعان را تماشا کنم.
هوش مصنوعی: در این مسیر چه کاری از دستم برمیآید؟ تنها با نیمهای از وجودم میتوانم آن سرزمین را از نیروهای منفی پاک کنم.
هوش مصنوعی: ملوان به او گفت: ای پهلوان شجاع و جستجوگر جهان و دارای روحی روشن.
هوش مصنوعی: چه نامی برای تو برگزینم در این دنیا، زمانی که تو میخواهی که از ظلم و گرفتاری بریزد خون.
هوش مصنوعی: به دنبال این هستی که از چه کسی به دنیا آمدهای و نام و شخصیت پدرت چه بوده است؛ بنابراین به دنبال ریشه و اصالت خود هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به فردی پهلوان اشاره میکند که نام خود را به یاد میآورد. او خود را با نام سام، فرزند نریمان، معرفی میکند و به شجاعت و قدرت این شخصیت تاریخی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شیر نیرومند برندهی نبرد، دشمنان ناپاک را از پا درآورد و قهرمان با قامت بلند را به زمین افکند.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، من او را دیدم و دربارهاش همان نام نیکو را شنیدم.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، همچون قهرمانان قدرت و شجاعت نشان بده و از چالشها نترس. همچنان که در نبردها، دو قدرت بزرگ را به همدیگر میزنی و پیروزی را به دست میآوری.
هوش مصنوعی: عشق و محبت به دختر زیبای فغفور، نمایانگر شجاعت و مردانگی فردی شایسته است.
هوش مصنوعی: در طول شب، او به لطافت و محبت چنین سخن میگفت تا زمانی که تصویرگر آسمان آبی نمایان شود.
هوش مصنوعی: ابرهای سفید بر چهره آسمان ظاهر شدند و آسمان را با رنگ سرخ و زیبا تزیین کردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.