جوهر معنی من شاه ولی است

زآنکه درعین محمّد چون علی است

جان جانان آنکه نام او علی است

هم بظاهر هم بباطن او ولی است

هر که با شب همنشین شد او ولی است

در میان مؤمنان نور علی است

نام تو عطّار و نام من علی است

هرکه دارد حبّ من در جان ولی است

هر که دو بیند نشان غافلی است

زانکه او اندر مقام احولی است

حفظ لفظ اندر گواهِ قولی است

حفظ عهد اندر گواهِ فعلی است

علم آموزی طریقش قولی است

حرفت آموزی طریقش فعلی است

تا بدانند هر بلی نه بلی است

یک بلی ز اسفلست و یک ز علی است

گر ترا میل صحبت لیلی است

مست و دیوانه بودنت اولی است

در‌ین مشهد که انوارِ تجلّی است

سخن دارم ولی نا‌گفتن اولی است

به نزد آنکه جانش در تجلّی است

همه عالم کتاب حق تعالی است

کنون حاصلم از تو بی‌حاصلی است

ز مهر تو جلدیم بی‌کاهلی است

ای دل گرت آئینهٔ اخلاص جلی است

از بعد نبی امام میدان که علی است

خاصیت آن که در کلام ازلی است

در فاتحه دان که جمله «بسم » جلی است

در بسم هر آنچه هست در بی است پیدا

وان ها همه در نقطه و آن نقطه علی است

که او گوهر بحر شاه ولی است

به گاه وفا و سخا چون علی است

ترسگاری ز خدا عاقلی است

لیک از غیر خدا غافلی است

گر به کوثر نظر ز نیکو عملی است

چشم ما بر کرم ساقی و بخش ازلی است

رند دردی کش ما را تو چه دانی چه کس است

بجز از پیر خرابات که داند که ولی است

ای طبیب دل و جان سوی خود از ناز مرا

[...]

باطن او مخزن سرّ علی است

قرة العین نبی است و ولی است

عاشقی هر جا، شکال و مشکلی است

دشمنی هرجا چراغ مقبلی است

چشمم از خواب پریشان، چشمه پر سنبلی است

از دل صد پاره هر مژگان من شاخ گلی است

دردمندان ترا هر لخت دل، مه پاره ای است

موشکافان ترا هر آه، مشکین کاکلی است

گرچه از یک خم می بیرنگ وحدت می کشند

[...]