جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح صدر سعید قوام الدین ابوالفتوح
ز تف خشم تو نز بوی مشک و کافورست
که خشک مغز شدند استخوان تیغ
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۸) حکایت یحیی معاذ رازی
کزین خوشتر دل مردیست بالغ
که هست او از ده خوش سخت فارغ
عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
تویی آن نقطهٔ افتادهٔ فارغ
که اندر خلد خواهی گشت بالغ
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۵ - در کشف حجاب و وصول دوست
ز تو یک لحظه جانان نیست فارغ
چه گویم چون نهٔ اینجای بالغ
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۸ - در خلوت و عزلت ودیدار الوهیت گوید
بخلوت یک زمان بنشین تو فارغ
که در خلوت شوی ای شیخ بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۲ - پسر در قطع علایق این جهان فانی گوید
تو در آبی و خوابت برده فارغ
بگو تا کی شوی ای طفل بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۱ - در اثبات ذات و دل گوید
همی بیند ولی چون گشت بالغ
بماند او زان همه اسرار فارغ
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۱ - در اثبات ذات و دل گوید
درون جنّتی شادان و فارغ
ز طفلی گشته اینجائی تو بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۶ - در خطاب هاتف غیب پاکباز را و درد او را استماله کردن و دلخوشی فرماید
چو عجز آوردی اکنون باش فارغ
شدی اندر جهان عشق بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۸ - در حکایت مجنون و اسرار او فرماید
ندیدی مر مرا ماندی تو فارغ
مگر در گور خواهی گشت بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند
بمنزل یافت خود را دید فارغ
شده اندر عیان عشق بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
تحمّل میکند در عشق فارغ
که تا گردد ز دید دوست بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
مکن گرمی دو روزی باش فارغ
که خواهی گشت در آخر تو بالغ
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید
چو خدمت میکند شاه و تو فارغ
کجا دانی نداری عقل بالغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزیطلب بیواسطهٔ کسب
از جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یکرنگ شد زان الپ الغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ
جمله را رو سوی آن سلطان الغ
ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٣ - ترجیع بند تهنیت عید و مدح امیر توکال قتلغ
امیر شهنشان توکال قُتلُغ
سر گردنکشان توکال قُتلُغ
امیر شهنشان توکال قُلتُغ
سر گردنکشان توکال قُتلُغ
امیر شهنشان توکال قُتلُغ
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
گفتمش در عشق رویت فتونی دارد کمال
قصه پروانه فردا باز پرسند از چراغ
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۴
می خورد ابروی او در وسمه خون خویش را
زنگ باشد بر دل شمشیر جوهردار تیغ
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
بگویدش که چنین است حال فیض از هجر
تو رحم کن نبود بر رسول غیر بلاغ