بسی شدم به بلاد و جبال و کوچه و باغ
به کوی مهدی هادی کسی نداد سراغ
چه حکمتست که محرومم از جمال امام
مگر ز معصیت آید مرا به دل این داغ
مرا شب است ز هجران او سراسر عمر
ولیک هست به دست دلم ز شوق چراغ
کجاست پیک صبا تا به کوی حضرت او
تحیتی ز من خسته دل کند ابلاغ
بگویدش که چنین است حال فیض از هجر
تو رحم کن نبود بر رسول غیر بلاغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از جایگاه و معشوق خود، یعنی امام مهدی، میگوید و از دوری او به شدت غمگین است. او به بیخبری از حال امام اشاره میکند و از خود میپرسد که چرا از زیباییهای او محروم مانده است. شاعر زندگی خود را به طبع محنت بار میداند و از دلش شوقی برای دیدار امام دارد. او آرزو میکند که پیامی از وضعیت خود به امام برساند و از او درخواست رحم و شفقت کند. این شعر نماد احساس عمیق اندوه و longing (دلتنگی) به سوی معشوق است.
هوش مصنوعی: به خیلی از شهرها و کوهها و کوچهها و باغها رفتم، اما هیچکس در کوی مهدی هادی از من خبری نگرفت.
هوش مصنوعی: چرا من از دیدن زیبایی امام محرومم؟ آیا این تنها به خاطر گناهانی نیست که در دل دارم و باعث این درد میشود؟
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری او در تمام عمرم در darkness غرق هستم، اما هنوز هم خوشحالیin و شوق به او در دل من مانند چراغی میدرخشد.
هوش مصنوعی: کجاست پیامآور صبح تا به کوی معشوق برود و از طرف من، که دل شکستهام، سلامی را به او برساند؟
هوش مصنوعی: به او بگو که حال فیض از دوری تو اینگونه است؛ رحم کن، زیرا غیر از پیامبر، کسی نمیتواند این وضعیت را به درستی بیان کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خزان ببرد بهاء همه بهار ز باغ
ز برگ زرد بدینار زرد ماند راغ
چراغ شمس فلک زیر دود گشت نهان
شد از ترنج همه باغ پر ز شمع و چراغ
شمال سرد پدید آمد و پدید آورد
[...]
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
تو را فراغت ما گر بود و گر نبود
مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ
ز درد عشق تو امید رستگاری نیست
[...]
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ
دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می
بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ
گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز
[...]
کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ
خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ
نواخت ریختها در چمن مغنی آب
ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ
شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار
[...]
سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ
که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ
به جلوهٔ گلِ سوری نگاه میکردم
که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ
چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.