گنجور

 
فیض کاشانی

بسی شدم به بلاد و جبال و کوچه و باغ

به کوی مهدی هادی کسی نداد سراغ

چه حکمتست که محرومم از جمال امام

مگر ز معصیت آید مرا به دل این داغ

مرا شب است ز هجران او سراسر عمر

ولیک هست به دست دلم ز شوق چراغ

کجاست پیک صبا تا به کوی حضرت او

تحیتی ز من خسته دل کند ابلاغ

بگویدش که چنین است حال فیض از هجر

تو رحم کن نبود بر رسول غیر بلاغ

 
 
 
قطران تبریزی

خزان ببرد بهاء همه بهار ز باغ

ز برگ زرد بدینار زرد ماند راغ

چراغ شمس فلک زیر دود گشت نهان

شد از ترنج همه باغ پر ز شمع و چراغ

شمال سرد پدید آمد و پدید آورد

[...]

سعدی

به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم

نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ

تو را فراغت ما گر بود و گر نبود

مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ

ز درد عشق تو امید رستگاری نیست

[...]

خواجوی کرمانی

بیار باده که وقت گلست و موسم باغ

ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می

بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز

[...]

کمال خجندی

کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ

خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ

نواخت ریختها در چمن مغنی آب

ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ

شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار

[...]

حافظ

سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ

که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ

به جلوهٔ گلِ سوری نگاه می‌کردم

که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ

چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه