گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

آن مشک سیه که با سمن پیوسته ست

از دیدن او دل جهانی خسته ست

یا رب زنخست هم بر آنسان رسته ست

یا او به تکلف فراوان بسته ست

فرخی سیستانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

چه دیوست این که بر جانت نشسته‌ست

در هر شادیی بر تو ببسته‌ست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

نه او را جان به کوهی باز بسته‌ست

و یا در چشمهء حیوان بشسته‌ست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ

 

نگارم تا دو زلفش برشکسته‌ست

به مشکین سلسله جانم ببسته‌ست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

جفاهای تو در گوشم نشسته‌ست

ره دیگر سخن بر وی ببسته‌ست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

غباری کز سم اسپت بجسته‌ست

چو پیکان در دو چشم من نشسته‌ست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

حیاتی کان به یکدم باز بسته‌ست

کسی کان دم ندارد باز رسته‌ست

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۱ - المقالة ‌الثامنة و الثلثون

 

چون ترا در زنده کردن دست هست

در دلم این مردگی پیوست هست

عطار
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

ظن او آنکه از گمان رسته ست

همه در بار خود یقین بسته ست

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱ - آغاز

 

زین برف که بر گلم نشسته ست

بس خار که بر دلم شکسته ست

جامی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۷ - آغاز داستان

 

هر آن کو روز و شب یک جا نشسته ست

بود چون بازکو را چشم بسته ست

سلیمی جرونی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون

 

همی گوید که آن کاین نقش بسته‌ست

چو دل شیرین به پهلویش نشسته‌ست

وحشی بافقی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست

بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست

ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست

ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست

حال ما آن نازنین گرچه بداند نیست، لیک

[...]

عرفی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

جانم در سینه بر رخ غم بسته ست

در زاویه تن چو بلا بنشسته ست

گوئی که ز سنگ عشق پای دل من

چون پشت مراد از فلک بشکسته ست

میرداماد