گنجور

 
جامی

شد به پیش رسول بیوه زنی

از نهال قبول میوه کنی

وصف او کرد با رسول کسی

زد ز اعمال خیر او نفسی

که همه روز روزه می دارد

همه شب جز نماز نگذارد

لیکن از جود دست او بسته ست

رگ جانش به بخل پیوسته ست

گفت ختم رسل که دامن و جیب

کاشش آلوده بودی از همه عیب

وز بخیلی نبودیش بسته

دست از بذل مال پیوسته

هر کجا بخل فخر پی سپر است

هر کجا جود عیبها هنر است