گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

من اینک به رفتن کمر بسته‌ام

عنان با عنان تو پیوسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۲

 

وزین بستگی من جگر خسته‌ام

به پیش تو اندر کمر بسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۸

 

که تا من به گیتی کمر بسته‌ام

بسی رزم گردنکشان جسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۶

 

بکین پدر من جگر خسته‌ام

کمر بر میان سوک را بسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۵۰

 

بگو آنک من خود جگر خسته‌ام

بدین سوک تا زنده‌ام بسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۶

 

که تا من کمر بر میان بسته‌ام

بدل خسته‌ام گر بجان رسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۰

 

بایران بکین من کمر بسته‌ام

بآرام یک روز ننشسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۰

 

ز گودرزیان خود جگر خسته‌ام

کمر بر میان سوگ را بسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۴

 

همی گفت تا من کمر بسته‌ام

بیک جای یک سال ننشسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۶

 

ز بهر ترا خود جگر خسته‌ام

بدین کار بیژن کمر بسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۹

 

من اینک به خون چنگ را شسته‌ام

همان جنگ او را کمر بسته‌ام

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۱

 

به پیش بزرگان کمر بسته‌ام

بی‌آزار یک روز ننشسته‌ام

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

ز مهر تو دیریست تا خسته ام

به بند هوای تو دل بسته ام

اسدی توسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۲۲ - عاشق شدن دختر کهیلا بر فرامرز

 

دل و جان به مهر اندرش بسته ام

شب و روز از مهر او خسته ام

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۰ - جواب نامه نوشتن ارژنگشاه به هیتالشاه گوید

 

که فردا کمر کینه را بسته ام

که از رزم هیتال دلخسته ام

عثمان مختاری
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

بس‌که من دل را به‌دام عشق خوبان بسته‌ام

از نشاط روی ایشان توبه‌ها بشکسته‌ام

جسته‌ام او را که او را دیده تیر انداخته است

تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هرکجا سوزنده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

[...]

امیر معزی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۰۳ - فرستادن باژ و کنیزکان و غلامان زیباروی بنزد کوش

 

دگر هرچه گوید میان بسته ام

چو از خشم شاه جهان رسته ام

ایرانشان
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست

من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

[...]

سنایی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۷ - نشستن اسکندر بر جای دارا

 

بهرجا که هستی کمر بسته‌ام

به خدمتگری با تو پیوسته‌ام

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۶۲ - باز آمدن اسکندر به روم

 

گر آن در که یک یک در او بسته‌ام

به هر مطلعی باز پیوسته‌ام

نظامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode