گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین

 

دلم چون نامهٔ پر رنج و دردست

که بر عنوان او این روی زردست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن

 

بدان راما که گیتی گرد گردست

ازو گه تن درستی گاه دردست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۰ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

ز حسرت می‌بسایم دست بر دست

که چیزی نیستم جز باد در دست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

جهان چون آسیای گرد گردست

که دادارش چنین گردنده کرده‌ست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست

نه ابرست و نه خورشید، نه بادست و نه گردست

بیار ای بت کشمیر، شراب کهن پیر

بده پر و تهی گیر که مان ننگ و نبردست

از آن باده که زردست و نزارست ولیکن

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست

کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست

گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - صفت پری بانی

 

روز دیگر عتابها کردست

سعد و کرا به یاری آوردست

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

بر من فلک ار دست جفا گستردست

شاید که بسی وفا و خوبی کردست

امروز به محنتم از آن از سر و دست

تا درد همان خورد که صافی خوردست

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹ - شراب خواهد

 

فریدالدین کاتب دام عزه

مگر چون ده منی سیکیش بردست

به گرمایی چنین در چار طاقش

به دست چار خوارزمی سپردست

بنتوانی شنید آخر که گویند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲

 

به خدایی که با بزرگی او

چرخ با آنچه اندرو خردست

که مرا پای در رکاب سفر

دست بوسیدن تو آوردست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - قطعهٔ زیر را به خواجه اسحاق پدر خواندهٔ خود فرستاده

 

مرا مقصود فرزندان آدم

ز فرزندان صدق خود شمردست

خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق

که گیتی با بزرگیهاش خردست

گرش بینی بگو ای آنکه پایت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم

کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست

زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت

در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست

بالله به نان و نمک او که جهان نیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵ - مطایبه

 

دوش در خواب من پیمبر را

دیدمش کو ز امت آزردست

گفتمش ای بزرگ چت بودست

طبع پاک تو از چه پژمردست

گفت زین مقر یک همی جوشم

[...]

انوری
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

هر کو دل و جان به خدمتت پروردست

با نعمت و ناز جفت وز غم فردست

نرگس زر و سیم از آن به دست آوردست

کو نیز شبی خدمت بزمت کردست

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode