گنجور

 
انوری

فریدالدین کاتب دام عزه

مگر چون ده منی سیکیش بردست

به گرمایی چنین در چار طاقش

به دست چار خوارزمی سپردست

بنتوانی شنید آخر که گویند

که آن صافی سخن محبوس دردست

به آبی چند آبش باز روی آر

اگر دانی که آن آتش نمردست

مصون باد از حوادث نفس عالیت

الا تا نقش گیتی ناستردست

 
 
 
انوری

مرا مقصود فرزندان آدم

ز فرزندان صدق خود شمردست

خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق

که گیتی با بزرگیهاش خردست

گرش بینی بگو ای آنکه پایت

[...]

عطار

پی آن گیر کاین ره پیش بردست

که راه عشق پی بردن نه خردست

عدو جان خویش و خصم تن گشت

در اول گام هرک این ره سپردست

کسی داند فراز و شیب این راه

[...]

مشاهدهٔ ۱۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
جهان ملک خاتون

دلم بربود و درمان نیست در دست

وصال او مرا درمان دردست

ز هجرم اشک دیده گشته گلگون

ز دردم رنگ رو چون کاه زردست

ز من پرسد طبیب دردم آخر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه