گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

صواب آن دید کز ره باز گردد

هوای ویس جستن درنوردد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۷ - در شرح عشق فرماید

 

همیشه او هوای جان نوردد

بجز اندر فضای دل نگردد

عطار
 

عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۸ - در شرح نفس فرماید

 

اگر از طبع تو میلش بگردد

بسا منزل که با تو در نوردد

عطار
 

عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۸ - در شرح نفس فرماید

 

مخالف چون شدی میلش بگردد

بساط دشمنی اندر نوردد

عطار
 

عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۱۹ - در تحقیق صحبت فرماید

 

بساط هستی خود در نوردد

که تا زنده بود گردش نگردد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۷ - در اسرار عشق و نموداری هیلاج فرماید

 

ز حکم یفعل الله کس نگردد

اگر خواهد بیک دم در نوردد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۰ - در فنا و در یافتن بقای کل فرماید

 

بحکم شرع اگر در خون بگردد

اناالحق گفتن اینجا در نوردد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۸ - در بیخودی و مستی و کشف ذات فرماید

 

میی درکش که جانت زنده گردد

بساط هستی اینجا در نوردد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۰ - جواب گفتن منصور سلطان بایزید را قدس سره

 

چو یک جزء از جمالش محو گردد

بساط عشق دیگر در نوردد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۳ - جواب منصور شیخ جنید را (قس)

 

قلم رفتست و دیگر مینگردد

حقیقت جسم اینجا درنوردد

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۸ - راز گفتن شیخ کبیر با شیخ جنید(قس) از هواداری منصور

 

نه آن مرغست این کز دانه گردد

همی خواهد که دامش در نوردد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۷ - در اثبات ذات کل در خلاصۀ آدمیان فرماید

 

خدا را کین وجودت خرد گردد

ترا این هفت چرخ اندر نوردد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید

 

در اینجا آتشت چون نار گردد

نمود خاک کلّی در نوردد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

وجودت زیر طین ریزیده گردد

وجود جزو و کلّی در نوردد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۴ - درخبردادن صاحب اسرار فرماید

 

حجابت صورتست و محو گردد

بساطِ لامکان اندر نوردد

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹۳ - و له ایضاً

 

ستم نوردا نزدیک شد در ایّامت

که بیخ فتنه بیکبار منقلع گردد

زحرص بخشش دان رای سال خورد ترا

که همچو طفل یا افسانه منخدع گردد

اگر ثنای ترا من بکوه بر خوانم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

مگر لب تو قرین شراب می گردد

که آب در دهن آفتاب می گردد

چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب

که شعله می زند آنجا و آب می کردد

چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب

[...]

عرفی
 
 
۱
۲