ستم نوردا نزدیک شد در ایّامت
که بیخ فتنه بیکبار منقلع گردد
زحرص بخشش دان رای سال خورد ترا
که همچو طفل یا افسانه منخدع گردد
اگر ثنای ترا من بکوه بر خوانم
زشوق صخرۀ صمّاش مستمع کردد
ز دست جود پراکنده ات تواند بود
بدست هرکه زر و سیم مجتمع گردد
بهر که روی نهد اژدهای درویشی
چو حزر مدح تو با اوست مندفع گردد:
هوای عالم قدر تو دارد آن ساعت
که آفتاب سوی اوج مرتفع گردد
بپای دست تو راه کرم چو سهل آمد
چرا بیخت من این سهل ممتنع گردد
شراب نعمت تو چون مدام نوش بدست
بالتماس نباید که آن بشع گردد
چو فرصتست غم کار من بخور زان پیش
که روزگار برین کار مطّلع گردد
بعهد جود تو کز فرط لطف تو همه کس
همی بجاه و بمال تو منتفع گردد
رسوم بنده ز معهود اگر نیفزاید
بهیچ حال نباید که منقطع گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگر لب تو قرین شراب می گردد
که آب در دهن آفتاب می گردد
چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب
که شعله می زند آنجا و آب می کردد
چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.