فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
نگر تا او زمانه چون گذارد
که یک ساعت امید جان ندارد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل
به امید آن همه دریا گذارد
که تا سودی بیابد زانچه دارد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۶۱ - فصل فی شرائط صلوة الخمس والمناجات والتضرّع والخشوع والوقار والدعاء
هرکه او هفده رکعه بگذارد
ملک هشده هزار او دارد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۹ - در دوازده برج گوید
مر ترا زود چرخ بگذارد
گوی کی گَوز را نگه دارد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴ - فی صفة سهمه و اقباله
زان همی نور دیده نگذارد
کاینه آه را زیان دارد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴۳ - در مدح نظامالملک ابونصر محمّدبن عبدالحمیدالمستوفی
مال خود چون خیال بگذارد
وآنِ سلطان چو جان نگه دارد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴۴ - مدح پادشاه به ترتیب کواکب و بروج دوازدهگانه
گنج را همچو رنج بگذارد
راز را همچو دین نگهدارد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۷ - حکایت
زال چون ماده گاو بگذارد
کی سپاس سبوس بردارد
عطار » اسرارنامه » بخش شانزدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
ترا دور فلک چندی گذارد
خود این مست استخوان چندی ندارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۴ - در تفسیر وَلَقَدکَرَّمنا بَنی آدَمَ وَحَمَّلنا هُم فی البَرِّ وَالبَحر فرماید
در اینجا او قناعت میگذارد
وطن پیوسته اندر پرده دارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۰
هر سال شکوفه سیم چندان بارد
کاندر همه کیسه یک درم نگذارد
گل زر ز برای آن همی گرد آرد
کو پیرهنی دریده عمری دارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۱
گفتم که چو مست شد مرا ناز آرد
گر بوسه زنم برایگان بگذارد
افسوس که همچو نرگس آن بینایی
مست است و هنوز چشم زر می دارد
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۰۵ - وله ایضا
نکنی رای مردمی هرگز
ورکنی طبع تو بنگذارد
تو خری وز تو خرتر آن باشد
که ز خر مردمی طمع دارد
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
با طرّه بگو تا دل ما باز آرد
او را بهمه حال فرو نگذارد
باشد که به قول تو دلم باز دهد
کو روی ترا نیک نگه می دارد
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۷۰ - نویافته ها
آنکه در راه ولای تو سر و جان نسپارد
جان به سختی ندهد دل به شهادت نگذارد
گوی دولت نبرد، جام سعادت نگمارد
قیمت عشق نداند، قدم صدق ندارد
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » تضمین غزل سعدی
گفت اگر بر سر من تیر چو باران بارد
یا فلک داغ عزیزان به دلم بگذارد
باده از مصطبه ی عشق مرا خوش دارد
«غم و شادی بر عاشق چه تفاوت دارد»
صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۳ - و برای او همچنین
هر کجا جان ره جانان ز وفا بسپارد
پای همت بسر کون و مکن بگذارد
گور را حجله دامادی خون پندارد
دلم از خون شدن خویش نشاطی دارد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۳ - در عقل و علم
گرکشد خلق رشته، بگذارد
ور رها کرد او نگهدارد