خیز و تر دامنی ز خود کن دور

ورنه نبوی در آن جهان معذور

از عمل مرد علم باشد دور

مثل این مهندس و مزدور

چون باد مخالف آید از دور

افتادن برگ هست معذور

ولیکن این جنید از ماست بر دور

ورا میدار قطب ذات معذور

تو استادی و ما هستیم مزدور

یقین نزدیک نی از صحبت دور

سر و جان را برش بنهاد از دور

ندارد جز مر این زانست معذور

جمالم میشناسی لیکن ازدور

فتادستی از آنی سخت معذور

گهی چون آدم از جنّت شود دور

فتد چون سالکان اندر ره دور

ره سیر فنا کردم در این دور

فتادم ناگهان اندر ره دور

هر که بنشیند زبر دست صدور

گر رسد خواری به رویش نیست دور

کسی کز گنگ هندوستان بود دور

ز نیل و دجله لافد، هست معذور

حفر کاریز و جویها مقدور

برف نزدیک و گرمسیر نه دور

تنی سهل است کردن از تنی دور

دل از دل دور کردن نیست مقدور

تن از تن دور باشد هست مقدور

بلا باشد که باشد جان ز جان دور

گمانم آنکه آن بیچاره مزدور

بود محنت کشی از خانمان دور

مگر از کارفرما گر به مزدور

رود لطفی ز تهمت نیست معذور

در دیده ها اگر چه بود راه هند دور

نزدیکتر بود ز در خانه صدور!

تدارک از کم و بیشی به مقدور

نمودم از برای این ره دور

شد بنات آل هاشم از خُدور

سر زنان بیرون چو از مشرق بُدور

بگیرد آنچه هست از مصلحت دور

هم آمد در نظام تام معذور